#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_123
~~~~~ازنگاه ازاد~~~~~~
کمی رفتار حوا برام شک برانگیز بود،مگه میشه راهو گم کرده باشه؟بیخیال بابا.خواستم دوباره بپرم تو استخر،ولی واقعا سرما به بدنم
نفوذ کرده بود.خودمو به اتاقم رسوندم و رفتم حموم.بعد یه دوش اومدم بیرون،فوق العاده خسته بودم.خواستم خودمو رو تخت پرت کنم کهیدفه متوجه یه بسته رو تخت شدم.با تعجب نشستم رو تخت،یه کاغذ رو بسته بود،هر لحظه میزان تعجبم بیشتر میشد،کاغذ رو باز کردم
"امیدوارم بتونم بخش کوچیکی از لطفایی که در حقم کردی رو با این هدیه خیلی کوچیک و کم ارزش جبران کنم. #حوا "
ناخواسته لبخندی اومد رو لبام،دست بردم و کاغذ رو از دور بسته باز کردم،دوسه بار پلک زدم تا از واقعی بودن منظره روبه روم
مطمئن شم،این دختر معرکس،یه طراحیه فوق العاده بود.دستمو رو طرح کشیدم چقد طبیعی کشیده.این کم ارزشه؟این با ارزش ترین هدیه
ای تو کل عمرم گرفتم.نگاهم به زیر طرح افتاد،سرمو نزدیکتر بردم یه نوشته بود"وقتی یکی وارد زندگی ادم بشه..
ادم چه بخواد چه نخواد اون بخشی از خاطراتشه.."
دوسه دور خوندمش،با خوندش یه حس خیلی شیرین بهم القا میشد.زیر لب زمزمه کردم:
_تو فوق العاده ترین خلقت خدایی حوا،خانوم گربه،فسقلی.
دلم هواشو کرد،کنترل کارام دست خودم نبود،تند تند یه بلوز و شلوار پوشیدم و بعد برداشتن سوئیچ رفتم پایین.لحظه اخر نگام به عقربه
های ساعت افتاد که عدد 2بامداد بهم دهن کجی میکرد.بی توجه بهش از عمارت زدم بیرون.وقتی به خودم اومدم دیدم جلوی
خونشونم،نگاهمو به پنجره اتاقش دوختم.برقش خاموش بود.از ماشین پیاده شدمو به درختی که روبه روی اتاقش بود تکیه زدم.با دقت به
پنجره خیره شدم.
*
دیدم لبه پنجره نشسته و پنجرش بازه و به ماه زل زده.بخاطر خاموش بودن برق اتاقش لحظه اول متوجهش نشدم.یوقت سرما
نخوره.ناخوداگاه صداش زدم:
_حوا؟
سرش برگشت سمتم،صورتش تو تاریکی شب واضح نبود اما میتونستم اون چشمای گنده تیله ایشو که از تعجب دوبرابر شده رو تصور
کنم:
_تو اینجا چیکار میکنی؟
لبخندی زدم،نمیدونم دید یا نه:
_غافلگیرم کردی حوا،خیلی ممنونم ازت.
romangram.com | @romangram_com