#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_99

که جیغ می احمقانه ی ناسزاها و کشیدم را بر فریاد قربانیانم رس می زدم .
بعد از مدتی ، یک متوجهِ نفر ما شد و بر کشید فریاد سرمان . همگی می همانطور که از و خندیدیم سر
برف پایمان و می ریخت پراکنده شدیم . من دوباره میسون و به حرکت کردیم ساختمان سمت . روحیه
بود خوب بسیار یمان . می دانستم که . است شده فراموش کاملا آدریان ی قضیه
در قبل درست واقع از این که نگاهی میسون بشویم ساختمان وارد به من متاسفم: « گفت و کرد که به
. » پریدم بهت آدریان خاطر
دستش را نداره اشکالی. « فشردم ، می دونم که میا می کننده قانع های داستان تونه ای . » کنه تعریف
« آره ، حتی اما اگر با آدریان هم ... بودی من حقی نداشتم که ... »
به او شدم خیره . بودم متعجب از اینکه می همیشگی و ی قیافه دیدم بی تبدیل پروایش به قیافه ای
بود شده خجالتی . : « پرسیدم حق نداری ؟ »
لبخندی بر لب نقش هایش بست دارم. « ؟ »
من هم لبخند زدم ، قدمی به بوسیدمش و برداشتم جلو . لب هایش به انگیزی شگفت طور در آن هوای
سرد ، بودند گرم . خانمان ی بوسه مانند بر اندازی که با دیمیتری ، قبل از سفر نبود داشتم ، اما باز هم
خوش بود آیند . یک دوستانه ی بوسه که شاید می توانست به شود تبدیل بیشتر چیزی . حداقل من آن
را اینطور می . دیدم از بود مشخص میسون نگاه که و زیر دنیایش رو . است شده
با وای: « گفت شده گشاد چشمانی » ! نورِ ماه باعث می شد چشمانش به نقره آبیِ رنگِ ای . درآید
گفتم : « می بینی ؟ نداره وجود نگرانی برای چیزی هیچ . نه آدریان نه هیچ کس . » دیگه
همدیگر دوباره را بوسیدیم ، این بار طولانی کمی تر بالاخره و از هم شدیم جدا . میسون به وضوح حال
داشت بهتری که باید هم می بود طور این . با لبخندی بر صورت به رفتم تخت خواب . نبودم مطمئن که
من میسون و زوج محسوب می شویم ، خیلی اما به آن . بودیم نزدیک
با این وجود ، وقتی به رد رویایی رفتم خواب باره . دیدم ایواشکوف آدریان ی
دوباره با او در بودم ایستاده ایوان . فقط با این تفاوت که این بود تابستان بار . بود گرم و خوشبو هوا ،
تابان خورشید در آسمان می و درخشید همه چیز را با نور طلایی اش می پوشاند . از باری آخرین که
انسان بین ها بودم تا به حال دیگر در این همه بودم نگرفته قرار آفتاب نورِ . سر تا سر کوه ها و دره ها
سبز بودند زنده و . پرنده ها در همه جا می . خواندند
آدریان به منظره و بود داده تکیه ایوان ی نرده را تماشا می کرد . وقتی من را نگاهش دوباره دید را به
. « دوخت منظره اُه . نداشتم انتظار تو رو لبخندی. » ببینم اینجا زد . « حق با من ، وقتی بود که تر و
کننده ویران باشی تمیز ای . »
به چشمم دور پوست ارادی غیر طور را لمس . کردم
کبودیش: « گفت آدریان از ! » رفته بین

romangram.com | @romangram_com