#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_92

شانه هایش را بالا انداخت و اگر دفعه ی اولی بود که این کار را می کرد می گفتم منظوری نداشته است
نمی . « دونم . منظورم اینه که ، می دونم شما دو نفر فرار کردید ... و لیزا با وجود اون اتفاق هایی که
مربوط به خانوادش و ویکتور داشکوف می شه ... »
با اشاره ی او به ویکتور بدنم سخت شد . « »خب ؟
« نمی دونم . فقط فکر می کنم کنار اومدن با این موضوع براش سخت بوده باشه ، »می دونی .
به دقت صورتش را مورد بررسی قرار دادم ، متعجب از برداشتی که کرده بود . او در موردِ سلامتیِ
روحیِ شکننده یِ لیزا حدس هایی زده بود ، اما کاملا درست بود . خیلی از مردم این را فراموش کرده
بودند یا وانمود می کردند که فقط یک دروغ است .
« باید برم ، » تصمیم گرفته بودم رفتن در حال حاضر بهترین گزینه است .
« مطمئنی ؟ » به نظر می رسید اندکی ناامید شده است . هر چند بیشتر شبیهِ همان فردِ مغرور و
خودنمایِ چند لحظه پیش بود . چیزی در مورد او هنوز هم مرا به سمتش می کشاند ، اما هر چه که بود
، برای رد کردنِ دیگر احساساتم و یا میل به صحبت کردن با لیزا کافی نبود .
« فکر می کردم زمانِ صحبت کردنِ بزرگترها باشه . چیزهای بزرگانه ی بیشتری هست که دوست دارم
در موردشون صحبت کنم . »
« دیر وقته ، منم خسته ام ، تازه دود سیگارهات داره سرمو به درد میاره . »
دود سیگار را فرو داد و پس از چند لحظه فوت کرد . « فکر می کردم کار خوبیه ، بعضی از زن ها فکر
می کنن سیگار باعث می شه سکسی به نظر بیام . »
« من فکر می کنم تو سیگار می کشی تا ، وقتی که داری در مورد شوخی بعدیت فکر می کنی یه کاری
برای انجام دادن داشته باشی . »
او همزمان در حال خندیدن و فرو دادنِ دود سیگار بود . « رُز هاتاوی ، نمی تونم برای دیدارِ دوباره ی تو
صبر کنم . اگر وقتی خسته ای و اذیت شدی اینقدر محسور کننده ای ، و البته وقتی قسمتی از صورتت
کبود شده و لباس اسکی پوشیدی این همه زیبایی ، باید بگم در اوج ویرانگریِ خودت قرار داری . »
« اگر منظورت از ویرانگری اینه که از جونت ترسیدی ، پس آره ، راست می گی . » در را باز کردم . «
شب خوش ، آدریان . »
« به زودی می بینمت . »
« در واقع نمی بینی . بهت که گفته بودم ، علاقه ای به افرادِ بزرگتر از خودم ندارم . »
به سمت سرسرای هتل رفتم . وقتی در پشت سرم بسته می شد به جرات می توانم بگویم
صدایی شنیدم که می گفت : « البته که نداری ! »
بعد روز صبح ، قبل از تکانی حتی اینکه به بدهم خودم ، لیزا از بود رفته و شده بیدار خواب ؛ که این
یعنی به فقط حمام شدن آماده هنگامِ در اختیار من بود . عاشق آن بودم حمام ، بود بزرگ خیلی ، حتی

romangram.com | @romangram_com