#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_91

توجهش را جلب کرده است .
آدریان به دقت گفت : « خب ، از اونجایی که من هم پسرم و هم یه جنایتکار روانی ، دوست خوبی برای
»رز هستم .
به او گفتم : « من و تو هم با هم دوست نیستم . »
خندید : « همیشه قبول کردنش برات سخت بوده ، ها ؟ »
میا گفت : « اونجوری ها هم براش سخت نیست . » از اینکه می دید آدریان به من بیشتر توجه می کند
ناراضی بود . « فقط کافیه از نصف پسرایی که توی مدرسه ی ما هستن بپرسی . »
متقابلا جواب دادم : « آره ، و از اون نصفه ی دیگه هم می تونی در مورد میا بپرسی . اگه یه لطفی در
حقش بکنی ، هدیه های زیادی برت به ارمغان میاره . » از زمانی که به من و لیزا اعلام جنگ کرده بود ،
میا نصف پسرهای مدرسه را خریده بود تا در موردِ هم خوابی با من حرف بزنند . جالب اینجا بود که در
قبال این خواسته به آن ها قولِ هم خوابگی با خودش را داده بود .
ذره ای خجالت زدگی از صورتش پیدا بود ، اما به سرعت آن را پوشش داد .
گفت : « خب ، حداقل من که مثل تو مجانی این کارا رو نمی کنم . »
آدریان صدایی شبیه گربه از خود درآورد .
پرسیدم : « حرفات تموم شد ؟ از وقت خوابت گذشته ، بزرگترها هم می خوان با هم صحبت کنن
کوشولو ! » چهره ی بچگانه ی او چیزی بود که همیشه می توانستی از آن بر علیه ش استفاده کنی ،
چیزی که من با سوءاستفاده کردن از آن لذت بیشتری می بردم .
به خشکی گفت : « البته . » سرخیِ گونه هایش بیشتر شد که به ظاهرِ عروسک مانندش جلوه ی بیشتری
می داد . « به هر حال کارای مهمتری برای انجام دادن دارم . » به سمت در برگشت ، و همانطور که
دستش روی دستگیره ی آن بود رویش را به سمت آدریان برگرداند . « مامانش اون بادمجونو زیرِ
چشمش کاشته ، می دونستی ؟ »
از آن جا بیرون رفت و درهای فانتزی پشت سرش بسته شدند .
من و آدریان در سکوتِ آنجا ایستاده بودیم . سرانجام او بسته ی سیگارش را درآورد و یک نخِ آن
روشن کرد . « »مامانت ؟
« »خفه شو !
« تو از اون دسته آدم هایی هستی که یا دوستای صمیمی دارن و یا دشمن های فانی ، مگه نه ؟ هیچ
وقت کسی رو بین این مایه ها نداشتی . تو و وازی لیزا احتمالا عین دو تا خواهرین ، ها ؟ »
« »فکر کنم .
« حالش چطوره ؟ »
« هوم ؟ منظورت چیه ؟ »

romangram.com | @romangram_com