#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_87
واقعا آسیب می دید چه ؟ تصاویر وحشتناکی از ذهنم گذشتند . میسون با پایی شکسته ... گردنی لِه شده
...
با خودم چه فکری کرده بودم ؟ کسی مرا مجبور به انجام آن مسابقه نکرده بود . میسون فقط پیشنهاد
داده بود ... به احتمال زیاد می توانستم با پیشنهادِ میسون مخالفت کنم . ممکن بود کمی مرا مسخره کند ،
اما به اندازه ی کافی دیوانه ی من بود که عشوه های زنانه ام می توانست او را از انجامِ کارِ جنون
آمیزش منصرف کند .
به این خاطر که من در مورد ریسک کردن و انجام کارهای هیجان انگیز سیری ناپذیر هستم ( درست
مانند بوسیدنِ دیمیتری ) ، دیدنِ عواقب آن کار تقریبا برایم غیر ممکن بود .
همان صدایِ ذهنیِ دیمیتری یک بارِ دیگر مرا تنبیه کرد .
زمانی که میسون صحیح و سالم به هتل برگشت و روی قوزک پایش کمپرسِ یخ داشت ، سعی می کردم
تا لوازم و تجهیزاتمان را بیرون ببرم ، به سمتِ ساختمان های انبار داری . وقتی به داخل برگشتم وارد
دری شدم که معمولا از آن عبور نمی کردم . این در ، ورودیِ ایوان بزرگی با نرده های چوبیِ پُر نقش و
نگار بود . ایوان در دامنه ی کوهستان ساخته شده بود و نمایِ نفس گیری از قله ها و دره های اطراف
داشت . اگر می توانستید در چنین دمایِ پایین و منجمد کننده ای اطراف را بگردید ، واقعا این منظره را
می ستودید . چیزی که اکثر مردم نمی توانستند .
از پله های ایوان بالا رفتم و همینطور که پاهایم را بلند می کردم برف از روی آن ها پایین می ریخت .
رایحه ی غلیظی که هم کمی زننده بود و هم شیرین ، فضا را پر کرد . چیزی در مورد آن آشنا به نظر
می رسید ، اما قبل از اینکه بتوانم آن را شناسایی کنم صدایی بیرون از سایه ها شروع به صحبت کرد .
« سلام ، دمپ »ایر کوچولو !
با فهمیدن اینکه شخصی عملا روی ایوان ایستاده است از جا پریدم . شخصی ( یک موروی ) به دیواری
که زیاد با درب ورودیِ ایوان فاصله نداشت تکیه داده بود . سیگاری را به سمت لبش برد ، پُکِ سنگینی
زد و آن را روی زمین انداخت . ته سیگار را با پا لگد کرد و لبخندی تحویل من داد . فهمیدم بویی که
حس کرده بودم رایحه ی چیست . سیگارِ میخک. محتاطانه ایستادم و همانطور که او را برانداز می کردم دست هایم را به سینه زدم . فقط کمی از
دیمیتری قد کوتاه تر بود ، اما با این وجود مثل اکثرِ موروی ها لاغر و بدقواره به نظر نمی رسید . پالتوی
بلندی به رنگِ زغال سنگ ( که به احتمالِ زیاد از جنسِ پشمِ گرانبهایی بود ) پوشیده که فوق العاده
اندازه ی بدنش بود و کفش های چرمیِ زیبایی نیز به پا داشت که نشان می داد تیپش خرج بیشتری
برداشته است . موهای قهوه ای رنگی داشت که به نظر می رسید عمدا کمی به هم ریخته و نامرتب
هستند ، با چشمانی آبی یا سبز ( نور کافی در محیط وجود نداشت که با اطمینان رنگش را تشخیص
بدهم . ) چهره ی گیرایش چند سالی از من بزرگتر می نمود ، در واقع من اینطور حدس می زدم . به نظر
می رسید از مهمانیِ شبانه ای بیرون آمده است .
romangram.com | @romangram_com