#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_86
کردم : « خیلی خب ، بزن بریم ! »
او بدنش را پیچ و تابی داد و با دست اشاره کرد : « »اول شما !
نفس عمیقی کشیدم و خودم را رها کردم . کفش های اسکی ام به نرمی روی برف ها سُر می خورد و
همزمان بادِ سوزناک صورتم را آتش می زد . پرش اول را به درستی و با دقت انجام دادم ، اما بخش
بعدیِ مسیر به سرعت جلوی راهم قرار گرفت ، تازه آن موقع بود که متوجه شدم انجام این کار چقدر
خطرناک است . در همان لحظه ی کوتاه باید تصمیم خودم را می گرفتم ، اگر اینکار را نمی کردم تا آخر
عمر میسون مرا مسخره می کرد و دست می انداخت ، واقعا دوست داشتم به او ثابت کنم که از پس این
کار بر می آیم ، اگر موفق می شدم حس اطمینانِ خوبی نسبت به توانایی هایم پیدا می کردم ، اما اگر
وسط کار گند می زدم ممکن بود گردنم بشکند .
جایی در ذهنم صدایی که به طرزِ مشکوکی شبیه صدای دیمیتری بود در مورد خویشتن داری و ممانعت
در برابر خواسته های انسانی هشدار می داد . تصمیم گرفتم آن صدا را نادیده بگیرم و به راهم ادامه دهم
.
مسیر مسابقه همانقدر که می ترسیدم سخت بود ، اما با این وجود به خوبی پیش می رفتم ، یک حرکتِ
دیوانه وارِ دیگر را پشت سر گذشاتم . خودم را به هر سمتی که خم می کردم از طرف مقابل برف روی
هوا پاشیده می شد ، مخصوصا سرِ پیچ های تند و خطرناک . وقتی به پایینِ تپه رسیدم ، بالا را نگاه کردم
و میسون را دیدم که به تندی حرکت می کرد . نمی توانستم حرف ها یا کلماتی که می زد را بشنوم ، اما
می توانستم شادی کردن هایش را تشخیص بدهم . چرخیدم و منتظر شدم تا او هم به من برسد .
اما در واقع ... نرسید ! زیرا در نیمه ی راه نتوانست از پسِ آخرین پرش بربیاید . یکی از کفش های
اسکی اش گیر کرد ، پاهایش در هم پیچید و به زمین خورد .
درست وقتی خودم را به او رساندم که چند نفر از پرسنلِ تفریگاه نیز بالای سر او رسیده بودند . میسون
گردن و یا عضو دیگری از بدنش را نشکسته بود و همین خیال همه را راحت کرد . فقط قوزک پایش
رگ به رگ شده بود ، با این وجود به نظر می رسید دیگر نخواهد توانست در ادامه ی تعطیلات اسکی
کند .
یکی از پرسنل که وظیفه ی نظارت بر موانعِ زمینِ اسکی را داشت جلو آمد ، خشم صورتش را در
برگرفته بود . با پرخاشگری گفت : « شما دو تا با خودتون چی فکر می کردین ؟ » به طرف من برگشت
. « باورم نمی شد یه همچین شیرین کاری های احمقانه و خطرناکی بکنی ! » سپس نگاه خیره اش روی
میسون قفل شد . « و تو هم هر کاری اون می کرد تقلید کردی . »
می خواستم بگویم این خودِ میسون بوده که پیشنهادِ چنین کارهایی را داده است ، اما درحالِ حاضر این
که مقصر چه کسی بود اهمیت نداشت . الان فقط از اینکه میسون را سالم می دیدم خوشحال بودم . اما
به محض اینکه همگی وارد هتل شدیم عذاب وجدانم شروع شد . رفتارم غیرِ مسئولانه بود . اگر میسون
romangram.com | @romangram_com