#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_83
« مثل همیشه آماده ام . »
گفت : « نگران نباش ، بهت سخت نمی گیرم ! »
پوزخندی زدم و سر ترا به سم م عقب تکیه دادم . « توهم زدی ، به دیو »نگی کشیده ! و
« آدم های عاقل حوصله ی آدمو سر . » می برن
دستش را روی دست من گذاشت و غافلگیرم کرد . پوست دستش گرم بود و احساس می کردم جایی از
دستم را که لمس کرده می سوزاند . جا خورده بودم ، همیشه اطمینان داشتم دیمیتری تنها کسی است
که نسبت به او واکنش نشان می دهم .
با خودم فکر کردم : وقتشه ازش بگذری ، همونطوری که دیمیتری از تو گذشت . خیلی وقت پیش باید
این کارو می کردی .
انگشتانم را در انگشتان میسون گره کردم و باعث شدم نمن ای. « یکه بخورد کارو می کنم ، و قراره
»خوش بگذره !
و واقعا هم همینطور بود .
سعی می کردم یادم بماند که ما به خاطر حادثه ی غمگینی که در خانه ی بادیکاها به وقوع پیوسته بود
اینجا هستیم ، و اینکه احتمال دارد استریگوی ها و انسان هایی آن بیرون باشند که بخواهند مجددا حمله
کنند . به نظر نمی رسید کس دیگری آن اتفاق را دیده باشد ، اگرچه اعتراف می کنم خودم نیز لحظات
سختی بعد از دیدن آن سانحه داشته ام .
اردوگاه عالی بود . همانند هتل چوبیِ بزرگی ساخته شده بود ، اما هیچ نوع هتلی نمی توانست صدها نفر را
در خود جای دهد و چنین پذیراییِ لوکسی داشته باشد . هتل از سه طرف به جنگلِ طلاییِ درختان کاج
منتهی می شد . پنجره ها بلند بودند و موقرانه قوس برداشته بودند ، شیشه هایشان نیز برای راحتی
موروی ها تار شده بود . مشعل های کریستالی ( در واقع آن ها برقی بودند ، اما طوری طراحی شده
بودند که مانند مشعل به نظر برسند ) اطراف تمام ورودی ها دیده می شدند و کل ساختمان را غرق در
نور کرده بودند .
کوهستان ها ( تا جایی که چشمان خارق العاده ی من می دیدند ) ما و جنگل را محاصره کرده بودند ، که
حاضر بودم شرط ببندم به هنگام بیرون آمدنِ خورشید منظره ای نفس گیر به وجود می آوردند . یک
طرف زمینِ اسکی در میان تپه ها و موانع مخصوص خودش خوابیده بود ، بین طناب های محکمی که از
آن محافظت می کردند . در طرف دیگر ، زمینِ یخ زده قرار داشت که از زمانِ سوار شدن به هواپیما
فکر دیدنش مرا ذوق زده می کرد . در نزدیکی آن تپه هایی با شیب ملایم دیده می شد که آماده شده
بود برای سورتمه سواری . همه این ها بیرون از هتل بودند .
داخل آن ، انواع و اقسامِ تدارکاتِ لازم برای رفعِ نیازِ موروی ها تهیه شده بودند . خون رسان ها کاملا
در دسترس و آماده ی سرویس دهیِ بیست و چهار ساعته بودند . همه چیز برای زندگی شبانه ی خون
romangram.com | @romangram_com