#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_74
بعد از آن اتفاق دیمیتری را برای مدتی ندیدم . چند روز بعد برایم پیامی فرستاد نوشته بود در آنکه
بهتر است دو جلسه ی آتی را به خاطر نزدیک شدنِ سریعِ تعطیلات و برنامه ریزی کردن برای آن لغو
کنیم . در هر صورت کلاس ها رو به اتمام بودند و کمی استراحت بعد از ن همه تمریآ ن نطقی به نظر م
می رسید .
با این وجود بهانه ی قابل قبولی نبود و می دانستم که دلیل لغو کلاس ها هم این نیست . اگر می خواست
از من دوری کند ترجیح می دادم داستان دیگری سر هم کند ؛ مثلا اینکه چطور او و بقیه ی نگهبانان
مجبورند امنیت موروی ها را افزایش داده و یا حرکات فوق سری نینجایی را تمرین کنند . بر خلاف بهانه
ای که آورده بود ، می دانستم به خاطر آن بوسه از من دوری می کند ، آن بوسه ی لعنتی . به هر حال
من بابتش متاسف نیستم ، فقط خدا می دانست چقدر برای بوسیدنش صبر کرده بودم ، ولی دلایلم برای
انجام این کار اشتباه بود . من او را بوسیدم چون غمگین و درمانده بودم و از طرفی می خواستم ثابت کنم
می توانم چنین کاری بکنم . از اینکه همیشه کارهای درست و به اصطلاح زیرکانه تر را انجام بدهم
خسته شده بودم . اخیرا تلاش می کردم بیشتر تحت کنترل باشم ، اما به نظر می رسید موفق نبوده ام .
هشداری را که اولین بار به من داده بود فراموش نکرده بودم ، اینکه با هم نبودن ما فقط به خاطر
اختلاف سنی مان نبود ، بلکه به وظایف شغلیمان باز می گشت . مجبور کردن او به بوسیدن در واقع ...
زنده کردنِ آتشِ زیر خاکستری بود که سرانجام به لیزا صدمه می زد . نباید این کار را می کردم .
دیروز قادر به متوقف کردن خودم نبودم ، اما امروز همه چیز برایم واضح بود و نمی توانستم باور کنم
چنین کاری کرده ام .
میسون صبح روز کریسمس به دیدنم آمد تا وقتمان را با دیگران بگذرانیم . این کار به من فرصت می
داد تا دیمیتری را از ذهنم بیرون کنم . من از میسون خوشم می آمد ، خیلی زیاد ... ولی این بدان معنا
نبود که مجبورم با او فرار کرده و ازدواج کنم . همانطوری که لیزا گفته بود ، قرار گذاشتن با میسون
برایم خوب بود .
تاشا میزبانی صبحانه ی کریسمسمان را در اتاق زیبا و دلنشینی واقع در اقامتگاه مهمانانِ آکادمی بر عهده
گرفت . سرتاسر مدرسه جشن ها و فعالیت هایِ گروهی زیادی در حال برگزاری بود ، اما به سرعت
متوجه شدم حضور تاشا همیشه باعث ناآرامی و یا تشویش می شد . مردم به شکل مرموزی او را نگاه
می کردند و طوری حرکت می کردند که سر راهش قرار نگیرند . گاهی جواب نگاه هایشان را می داد و
گاهی هم ترجیح می داد به روی خود نیاورد . امروز روش دوم را انتخاب کرده بود و با دور ماندن از
سلطنتی های دیگر سعی می کرد از جشن کوچکی که مهمانانِ آن سعی نمی کردند از او دوری کنند ،
لذت ببرد .
دیمیتری نیز به این گردهمایی دعوت شده بود و با دیدن او ، اراده ام کمی متزلزل شد . به طور ویژه ای
لباس پوشیده بود ، البته به کار بردن « ویژه » کمی اغراق آمیز بود ، با این وجود تا به حال او را به این
romangram.com | @romangram_com