#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_68
وجود نگرانی های زیادی که در زندگی لیزا وجود داشتند و فراتر از مقداری بودند که دختری به سن و
سال او می توانست داشته باشد ، او کاملا از کاری که می بود مطمئن کرد . بود چیزی این که او می
خواست . شبی طولانی و عاشقانه همراه با کریستین .
و من نداشتم که حقی هیچ شاهدش .باشم
با شوخی چه کسی می کردم ؟ دلم باشم شاهدش خواست نمی . لذتی هیچ از این دیگران اینکه کار را
سکس تجربه خواهم نمی وقت هیچ مطمئنم که و برم نمی بکنند با کریستین را باشم داشته . این مثل
بود خواهد که باکرگیم را به مجازی طور از بدم . دست
ولی خدای من کرد نمی کمکی هیچ لیزا ، تا آسان بتوانم تر از بیایم بیرون سرش . لیزا میلی به کنترل
هیجان و احساساتش نداشت . هرچه آن قوی احساسات تر می شدند ، با بیشتری قدرت مرا نگه می
داشتند . و خودم بین کردم تلاش او بیندازم اصلهف . همه انرژیم را آمدن بیرون برای از متمرکز سرش
و کردم تا جایی که می .تلاش کردم توانستم
...شدند ناپدید بیشتری های لباس
به سختی به خودم گفتم زود باش ، زود باش !
آمد بیرون کاندوم .... نه !
تو آدم رز خودتی . برگرد به سر .خودت
هایشان اندام در هم هایشان بدن و بود آمیخته با هم حرکت می ....کرد
حرومزاده ...
از و آمدم بیرون سرش به برگشتم ذهن خودم . دیگر ، یکبار در علاقه هیچ دیگر ، ولی بود خودم اتاق
ای کوله نداشتم که ام را ببندم . ی دنیای همه من .بود واژگون حس داشتم عجیبی ، حسی شبیه آنکه
مورد حمله قرا نبودم مطمئن ( از طرفی گرفته ام ر که رز هستم یا لیزا . باز هم آن حسادت و خشم را
نسبت به احساس کریستین می خواستم نمی مطمئنا .کردم با لیزا سکس باشم ، داشته ولی درد آشنایی
درونم به جریان می افتاد ، آن و یاسی که ناامیدی احساس نشان می داد دیگر من نبودم الیز زندگی تمام
.
پشتیم کوله را و گذاشتم باقی نخورده دست یک راست به دستانم رفتم . خواب رخت را دور خودم
. شدم حلقه توپی مثل و پیچیدم سعی دردی کردم را که در سینه ام احساس می .بگیرم نادیده کردم
سریع خیلی به نتیجه و رفتم خواب اش هم این شد که صبح زود شدم بیدار . باید معمولا من را از تخت
بیرون می کشیدند تا به دیدن دیمیتری بروم . امروز ولی به اندازه ای زود بودم رسیده که قبل از او در
باشم ورزش سالن . همانطور که ، میسون ایستاده بودم منتظر را دیدم که در حال عبور از ساختمانی بود .
:زدم صدایش " هی . از کی تا اینقدر حالا زود بلند می شی ؟ "
گفت : " از زمانی که ریاضی امتحان باید رو .بدم دوباره " در حالی که به سمتم می شیطنت لبخند آمد
romangram.com | @romangram_com