#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_67
بر می . انگیخت
وقتی که دستان لیزا به زیر لغزید کریستین شکم بالا و لباس ، او از خوشحالی کشید آهی . " باهات دارم
شوخی می .کنم "
:کرد متهمش لیزا " نگو ! چیزی دیگه " لباس لبه ی انگشتانش او را و گرفت به شید ک بالا . کریستین
جا به جا شد تا لباس بتواند لیزا را کاملا از تن او دوباره بعد و بیرون آورد با سینه ای روی لخت او دراز
.کشید
کریستین با او :کرد موافقت " راست می گی ! " با یکی دقت از دکمه لیزا لباس های را کرد باز . فقط
دوباره بعد یکی . خم شد دیگر یکی و از آن بوسه ها عمیق و محکم ی به داد لیزا . نفس برای وقتی
داد ادامه صحبتش طوری به آمد بالا کشیدن که نیفتاده بود . اتفاقی انگار هیچ " بگو چی می خوای
بشنوی تا در مورد همون بهت بگم . " ی دیگری دکمه را .کرد نیز باز
نیست هیچی « :خندید لیزا که دیگ دکمه » .بشنوم بخوام ری هرچی « .شد باز که بخوای خودت می
تونی به من بگی . در صورتی که راست باشه بهتره ! "
" هیچ هان ؟ حقیقت ، کس بشنوه حقیقتو خواد نمی . نیست سکسی وقت هیچ حقیقت . تو ولی ... " دکمه
آخر ی هم گشوده شد لباس کریستین و او را .انداخت کنار " تو سکسی خیلی تر از ستیه اونی که
.باشی واقعی بخوای "
همان کلماتش لحن همیشگی نیش دار اش را داشت ولی چشمانش حاوی پیامی کاملا متفاوت بود . من
این صحنه را از چشمان لیزا بودم شاهد ولی کنم تصور می توانستم که کریستین چه می دید . پوست
باریک و بلند های ران و کمر .او لطیف و سفید . سوتین سفید توری . از لیزا ، طریق می احساس توانستم
کنم که خارش باعث تور می شد .داد نمی اهمیت لیزا ولی
کریستین وجود سراسر اشتیاق و شیفتگی احساس را فرا گرفت . از درون لیزا می توانستم حس کنم که
می شود سریع ش تنفس و قلب ضربان . ، مانند کریستین احساسات شبیه احساساتی ابری ی فکر همه
لیزا منطقی های را کریستین .پوشاند به سمت پایین جا به جا شد و بر هایشان بدن خوابید . لیزا روی را
به هم می فشردندو دهان کریستین دهان دوباره لیزا را جست و جو زمانی . می کرد که لب ها و
زبانشان با می دانستم کرد برقرار تماس همدیگر که باید از آن جا بروم بیرون .
تازه می فهمیدم چرا لیزا و بود پوشیده لباس این گونه چرا نمایش اتاق مانند شان عاشقانه پاتوق از شمع
پر بود همین . بود شده . بعد .موعود ی لحظه همان از یک ماه آنها قرار گذاشتن ، می سکس خواستند
باشند داشته . در مورد لیزا می دانستم که قبلا با سابقش پسر دوست سکس گذشته ی است ، اما داشته
کریستین را صادقانه . دانستم نمی شک داشتم که دختران زیادی مسحور فریبندگی او شده باشند یا نه .
اما با چیزی کردن احساس که می توانستم می کرد لیزا تجربه بگویم که هیچ کدام از این ها اهمیت
نداشت . نه آن هم در این لحظه . فقط حال حاضر ،در این دو احساساتی و که به هم داشتند مهم بود . با
romangram.com | @romangram_com