#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_66

صدایش دارم بزنم ) بودند . آنها برای اینجا یک بود همیشگی پاتوق ، درست مثل وقت هایی که هر
کدام از بودن منزوی احساس آنها می و کرد می کند فرار خواست . سرانجام آن ها تصمیم گرفتند آن
مکان را با یکدیگر قسمت کنند ، اوایل برای دور بودن از بقیه و حالا هم برای قرارهای عاشقانه یشان . از
زمانی که شروع آشکارا آنها به دانستم نمی ، کردند قرارگذاشتن که هنوز هم وقت خود را اینجا می
گذرانند یا نه . اصلا شاید به یاد گذشته به آن اتاق برگشته بودند .
به هر حال حقیقتا به نظر می رسید که قرار است آنجا بر جشنی . شمع اطراف اتاق معطری کوچک های
خاک گرفته دیده می شدند ، شمع هایی که هوا را با عطر یاس پر بودند کرده . اگر من بودم از روشن
کردن آن شمع همه در بسته فضای ای که با کتاب ها اشتعال قابل های جعبه و پر احساس شده بود
نگرانی می کردم ، اما احتمالا کریستین به این بود که رسیده نتیجه به خاطر عنصر تخصصش ( آتش )
می تواند هر گونه جهنم تصادفی را .کند کنترل
بالاخره آن وار طولانیِ دیوانه ی بوسه را عقب کشیدند و تمام کردند تا به هم نگاه کنند . به روی پهلو
بودند کشیده دراز زمین . .بود شده پهش آنها زیر پتو چندین
همچنان کریستین چهره که به لیزا نگاه می به خاطر کم رنگش آبیِ چشمان بود ، لطیف و باز کرد
می زد برق درونش احساسات . با نگاهی که میسون به من می داشت فرق کرد . به علاقه قطع طور در
نگاهش اما بود ، نگاه بود زمانی مانند بیشتر میسون که به درون و می گذارید قدم کلیسا از و ترس
چیزی وحشتِ که آن را می پرستید ولی درک زانو ندارید ازش درستی می کریستین. زنید به طور
واضحی به ی خودش شیوه لیزا را می ، اما پرستید برقی از فهمیدن و کردن درک در چشمانش می
درخشید ، احساسی که با قوی و عالی وجود درک ای که از نیازی حتی بیانش برای داشتند یکدیگر به
. نبود کلمات
پرسید لیزا : " کنی نمی فکر به این خاطر کار جهنم ؟ می ریم "
دستش کریستین را جلو آورد صورت ، لیزا را لمس انگشتانش و کرد را از گردن و گونه روی اش تا
کشید ابریشمیش لباس بالای . لیزا به خاطر این نفس به سختی تماس می کشید . تماسی که و آرام خیلی
قوی اشتیاقی ، ولی بود خفیف را در او .می کرد بیدار
با لباس زیر کمی انگشتانش اجازه داد و کرد بازی لباس ی لبه را : کنند لمس " این ؟ به خاطر "
" نه ! " لیزا خندید . " این ! به خاطر " و به . کرد اشاره اتاق اطراف " کلیساست اینجا . ما این نباید
.بکنیم اینجا کارها رو ، اممم ، جور "
:گفت کریستین " نداره تحقیق ! " او با ملایمت لیزا را به عقب هل رویش و داد خم شد . " کلیسا
پایینه طبقه . انباریه اینجا . . نمی شه ناراحت خدا "
:کرد ملامتش لیزا " تو به .نداری اعتقاد خدا " دستانش بر کریستین سینه روی به کردند حرکت پایین
. حرکاتش به نرمی همان حرکات کریستین بو وجود این د ، با به همان وضوح حس قوی را در کریستین

romangram.com | @romangram_com