#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_61
اوه « آره » او با اونو: « گفت اندوه یادم . » بود رفته
حسی از تلخی او را فرا گرفت . این حس بیشتر به بود وضعیتی خاطر که در آن داشت قرار تا به خاطر
من . خشم در خروشید درونش . او هم به ی اندازه من از و خشم ، آمد نمی وششخ بودن ناتوان
درماندگی به زشت چیزی تر تاریک و تر تبدیل شد . چیزی که من . نداشتم دوست
« هِی » در حالی که بازویش را لمس می ؟ خوبی: « گفتم کردم »
چشمانش لیزا را . « کرد بازشان بعد ، بست کمی از این . » متنفرم
احساساتش شدت من را به یاد انداخت صحبتی که با هم داشتیم . همانی که قبل درست از رفتن من به
بادیکا ی خانه ها رد و بدل هنوز. « بود شده حس می قرص کنی ها » ؟ باشن شده ضعیف ممکنه
دونم نمی « . یه ذره . »
بدتر داره « می شه » ؟
سرش لیزا را به . « داد تکان مخالفت عنوان نه . تونم نمی هنوز از استفاده جادو کنم . احساس می کنم
. » مصدوده هنوز اما... ترم نزدیک بهش
اما « تو ... » روحیت وضعیت... هنوز
« آره ...گاهی به هم می ریزه . . » نباش نگران اما با صورت دیدن من : « گفت من بینم نمی توهم یا
سعی نمی کنم به . » بزنم آسیب خودم
خوبه « » از شنیدن این هنوز اما ، بودم خوشحال حرف هم نگرانی در دیده وجودم می شد . اگر حتی
هنوز هم به نداشت دسترسی جادو از این فکر که روحی وضعیت اش نمی خوشم بشود متزلزل دوباره
آمد . با داشتم انتظار ناامیدی که این . « شود درست خودش وضعیت من . » اینجام با ملایمت او را بغل
و کردم در . « شدم خیره چشمانش اگر افتاد اتفاق چیزی که به نظر عجیب می بهم... اومد می گی ،
» ؟ باشه
و به این تاریک احساسات صورت از درون او شدند ناپدید . به محض این که آن ها موجِ ، شدند ناپدید
عجیبی را در پیمان حس کردم که اما ، بدهم توضیح توانستم نمی از لرزیدم نیرویش . لیزا متوجه نشد .
روحی وضعیت اش خوب دوباره شد و به من لبخند زد .
« مرسی بهت حتما. می گم . »
از این که می دیدم به لبخند و بودم خوشحال برگشته نرمال حالت می زدم . هر دو کردیم سکوت . برای
لحظه ای ی سفره خواستم کوتاه دلم را لیزا برای باز کنم . زیادی های چیز اخیرا در : بود سرم مادرم ،
بادیکاها ی خانه و دیمیتری . جلوی آن احساسات را و بودم گرفته آن ها داشتند من را از هم می دریدند
. بعد حالا ار آنقدر طولانی مدتی با راحتی احساس لیزا می کردم که کردم احساس بالاخره می توانم او را
به درون . دهم راه قلبم
قبل از این که دهانم بتوانم را باز کنم کردند تغییر ناگهان افکارش کردم احساس ، . و مشتاق افکارش
romangram.com | @romangram_com