#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_60
ساختمونو خودش بشی مطمئن باید اول شاید ، طوریه این اگه ؟ به باشه نکشیده آتیش » کریستین عنصر
آتش بود . و از آنجایی که بود عنصر ترین مخرب به کریستین می . آمد
لیزا در حالی که می خندید از متوجه و آمد کنار آینه جلوی من شد که کبودم صورت داشتم را به
ملایمت با لمس انگشتانم می کردم . مهربان لبخندش شد . « صورتت اون قدر ها هم بد . » نیست
هرچی حالا« . دروغ وقتی می گی من متوجه می شم . تازه فردا گفته اولنزکی دکتر از این هم بد تر می
شه کشی دراز تخت روی. » دم احتمالا. « تو دنیا به نداره وجود پودر کرم کافی ی اندازه که باهاش بشه
این رو ، پوشوند مگه نه ؟ من باید تاشا و از ماسکی با اُپرا شبح ی قیافه 16استفاده کنیم . »
کنار و کشید آهی لیزا من تخت روی نشست « بده خیلی که . » بدم شفا اینو تونم نمی
. : Phantom of the Operaشبح اپرا نام رمانی فرانسوی است نوشته ی گاستون لورو . در این داستان شخصیتی به
همین نام در یکی از سرداب ها و اتاق های مخفی کلیسای پاریس زندگی می کرده که به علت مشکل مادرزادی در ناحیه ی
چشم و گونه اش ماسکی بر روی صورت می گذاشته تا چهره ی ناخوشایندش را از دید همگان پنهان کند . در اینجا ماسک مذکور
منظور است . ( ویراستار )
لبخند زدم اگه. « می شد . » بود خوب
جاذبه و وسوسه ای روحانی که توسط روح ایجاد می ترین باحال دادن شفا حقیقتا اما ، بود عالی شدند
. بود تردید مورد لیزا های توانایی ی حیطه. بود لیزا توانایی
لیزا هم داشت به فکر این می کرد که روح چه هایی کار می . « بکند تواند ای کاش رایب دیگری راه
... داشت وجود روح دادن قرار کنترل تحت یه جوری که من بتونم همچنان از استفاده جادو کنم ... »
« آره » من لیزا سوزان اشتیاق را انجام برای کار کردن کمک و عالی های به مردم درک می کردم . این
احساس از او به پخش بیرون می شد . ، لعنت من هم داشتم دوست این کبودی به روز چند جای در یک
. « بشود ناپدید لحظه منم آرزو می کردم که وجود راهی می . » داشت
دوباره لیزا آه برای این. « کشید من بیشتر از ، داشتنه آرزو من می تونم با طور همین و بدم شفا روح
کار دیگه های . از طرفی فقط ، خُب ، دلم شده تنگ جادو برای . اون قرص توسط فقط ، اونجاست هنوز
ها شعله درونم ، شده مصدود می کشه . اون منو می و خواد من اونو می ماست بین دیواری اما ، خوام .
. » بکنی تصورشو تونی نمی
« در واقع می . » تونم
این داشت حقیقت . در کلی درکِ کنار که من از احساسات او اوقات بعضی ، داشتم می توانستم به درون
بلغ لیزا زم . سخت می شد آن را سخت حتی کردنش تحمل و کرد توصیف تر بود . وقتی که اتفاق می
واقعا افتاد می توانستم از درون چشمان او ببینم چیزی و را که او تجربه می احساس کند کنم ، در این
مواقع من او بودم . وقت خیلی ها که او جادو آرزوی را می کرد من درون او و بودم آن سوزانی میل که
از آن صحبت می کرد را حس . بودم کرده
romangram.com | @romangram_com