#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_5

استفاده کنند .
خوشبختانه ، من اسلحه ی فوق العاده ای دارم که در این مسئولیت کمکم می کند . زمانی
که لیزا در تصادف مرا به زندگی بازگرداند پیمانی روحی بین من و او شکل گرفت که مار را
به هم مرتبط می کند . می توانم چیزهایی که او تجربه می کند را ببینم و تجربه کنم . (
البته این یک روش یک طرفه است ، یعنی او نمی توانند مرا احساس کند . )
پیمان به من کمک می کند تا چشم از او برندارم و زمانی که به دردسر می افتد ، آنجا
حاضر باشم ، البته گاهی اوقات عجیب است که شخص دیگری را در ذهنتان داشته باشید .
ما تقریبا مطمئنیم که روح کارهای دیگری نیز می تواند انجام دهد ، اما هنوز نمی دانیم چه
کارهایی .
در همین حین من هم سعی می کنم بهترین نگهبانی باشم که می توانم . فرارمان از آکادمی
باعث عقب افتادن از تمریناتم شد ، به همین خاطر ، حالا کلاس های اضافی دارم تا زمان از
دست داده شده را جبران کنم . در دنیا چیز دیگری نیست که به اندازه ی امن بودن لیزا
برایم اهمیت داشته باشد .
متاسفانه دو چیز باعث به هم خوردن و پیچیده کردن تمریناتم می شود . اول اینکه بدونِ
فکر کردن کاری را انجام می دهم ، این اواخر کمی این مساله را حل کرده ام ، اما اگر کسی
اعصابم را به هم بریزد ، اول مشتی به صورتش می کوبم و بعد فکر می کنم این مشت را به
صورت چه کسی کوبیده ام ! وقتی مساله مربوط به کسانی باشد که برایم عزیز هستند ،
خب ... قوانین اهمیتی ندارند .
مشکل دیگری که در زندگی ام وجود دارد ، دیمیتری است . همان کسی که ناتالی را کشت
، در کل اگر خودش بخواهد ، شخصِ خطرناکی می شود . از طرفی خیلی هم خوش قیافه
است . خیلی خب ... خوش قیافه مفهوم واقعی را نمی رساند ، او جذاب است از آن نوع .
آدم های جذابی که در خیابان می ایستید تا تماشایش کنید .
همانطور که گفتم ، او مربی من است و بیست و چهار سال سن دارد . هر دوی این ها دلایلی
هستند که نباید عاشق او بشوم . اما اگر بخواهم صادقانه بگویم ، دلیل اصلی این است که ،
بعد از فارغ التحصیلی لیزا ، من و دیمیتری هر دو نگهبان او خواهیم بود . اگر بخواهیم به هم
دل بدهیم ، آنگاه هیچ کدام به درستی مراقب لیزا نخواهیم بود .
به هر حال نمی توانم از او بگذرم ، و تقریبا مطمئن هستم او هم نسبت به من همین احساس
را دارد . چیزی که این دل کندن را سخت می کند اتفاقی است که به خاطر طلسم شهوت
زای ویکتور بین ما رخ داد . او زمانی که لیزا را دزده بود سعی کرد حواس ما را با این
طلسم پرت کند و موفق هم بود . آمادهشده بودم پاکی خودم را از دست بدهم ، دیمیتری

romangram.com | @romangram_com