#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_4
چیز ها هستم ... البته نترسید ، استریگوی نیستم ، اما به هر حال یک بار مرده ام ( که البته
آن را به یاد ندارم . ) این اتفاق زمانی افتاد که سوار ماشینی بودم و ماشین از جاده خارج
شد . تصادف ایجاد شده باعث مرگ من ، والدین لیزا و همچنین برادرش شد . جایی بعد ،
در میان آشفتگی لیزا( بدون این که حتی متوجه باشد) از روح استفاده کرد و من را باز
گرداند . برای مدت زیادی من و لیزا در این مورد هیچ چیز نمی دانستیم . در حقیقت ، حتی
نمی دانستیم عنصر روح وجود دارد .هم
. بازم توضیح می دم که کلمه ی وسوسه مثل جلد یک جایگزین اجبار شده ، اون هم فقط برای ایجاد تفاوت بین سایر رمان
ها خون آشامی . پس هر کجا وسوسه ذکر می شه منظور همون اجبار هستش . ( مترجم )
بعدهامتاسفانه ، متوجه شدیم که شخصِ یدیگر قبل از ما از این حقیقت با خبر بوده است .
ویکتور داشکوف ، مورویی در حال مرگ ، متوجه قدرت های لیزا شد و تصمیم گرفت او را
زندانی کرده و به عنوان شفادهنده ی شخصی اش از او استفاده کند ، آن هم برای باقی
عمرش . ز مانده ی مانی که فهمیدم شخصی در کمین اوست ، تصمیم گرفتم تمام کارها را
خودم بر عهره بگیرم . او را از مدرسه فراری دادم تا از آکادمی دور شویم و در بین انسان
ها زندگی کنیم . تجربه ی خوبی بدست آمد ، اما از طرفی هم دیوانه کننده بود که هر
لحظه آماده ی فرار باشیم . دو سال با این مساله کنار آمدیم و در بین انسان ها زندگی
کردیم تا این که چند ماه پیش ، گروهی از سوی آکادمی ما را پیدا کردند و دوباره به سنت
ولادمیر بازگرداندند .
همان موقع بود که ویکتور ذات واقعی خودش را نشان داد . او لیزا را دزدید و مجبورش
کرد خواسته اش را عملی کند . در حقیقت قبل از آن تمام زوایای کا را نیز در نظر گرفته
بود ، مثلا من و دیمیتری ، مربی ام ، ( که بعدا راجع به او مفصل توضیح خواهم داد ) را از
سر راهش برداشت .
از طرف دیگر ویکتور از تاثیراتی که عنصر روح روی لیزا می گذاشت ، مثل ناپایداری ذهنی
، نیز سوء استفاده کرد . با این حال این در برابر کاری که با دختر خودش ، ناتالی ، انجام
داد هیچ است . او ناتالی را تشویق کرد تا به استریگوی تبدیل شده و موضوع فرارش را
پوشش بدهد . البته کار ناتالی با چوبه ای که در قلبش فرو رفت پایان یافت . حتی بعد از
این حادثه نیز ویکتور خودش را مقصر بلایی که سر ناتالی آورده بود ، نمی دانست . این
باعث میشد از این که بدون پدر بزرگ شده ام احساس تاسف نکنم .
بعد از این ماجرا فهمیدم که باید از لیزا به صورت همزمان در مقابل استریگوی ها و موروی
ها محافظت کنم . تنها عده ی کمی از مسئولین می دانند که لیزا چه کارهایی می تواند
انجام دهد ، اما می دانم که آن بیرون ویکتورهای دیگری نیز هستند که می خواهند از او
romangram.com | @romangram_com