#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_43
. » بدم نشونت چیزی
« اون » ؟ چیه
چیزیه « که میده نشون هر نشانه ای یاد و غرور آور افتخار . » نیست
یدرباره دیمیتری دانستم نمی اصلا چه صحبت چیزی می مطیعانه اما کند به .رفتم دنبالش
در ، تعجب کمال مرا به خارج از محوطه های مرز اطراف جنگل داخل و آن برد . های زمین آکادمی
داشت بسیاری ولی همه شدند نمی هاستفاد تحصیلی مقاصد برای آنها ی . ما در مونتانا ی دورافتاده بخش
و ، بودیم در این طوری ، زمان به نظر می مدرسه انگار رسید به سختی بر و مسکونی غیر سرزمین این
غلبه نشده رام می . کند
مدتی برای به خرش خرش ، ضخیم ی نخورده دست های برف روی پاهایمان ، رفتیم راه آرامی می کرد
. پرنده چند در اطراف می و چرخیدند با آوازشان به خورشید طلوع خوش آمد می گفتند . تنها تقریبا
چیزی که می درختان دیدم لاغر همیشه و سبز بودند اطراف که بود نشسته رویشان سنگینی برف . باید
تلاش می کردم تا هایم قدم را با هماهنگ دیمیتری بلند های قدم کنم هنگامی مخصوصا ، که برف
رعتمس را کمی کاهش می داد . نکشید طولی که بزرگی و سیاه چیزِ را تشخیص رویمان پیش درست
دادم . شبیه چیزی به . بود ساختمان
» . ؟ چیه این: « پرسیدم
قبل از جوابم کند فرصت اینکه را شدم قضیه متوجه خودم بدهد . داشت قرار کوچکی ی کلبه روبرویمان
که از گرد های چوب ره و چیز بود شده درست دیگری . نزدیک بررسی تر داد نشان که قسمت بعضی
چوب های ها بودند شده پوسیده و مندرس . کمی ، سقف از . بود برداشته قوس وسط
: « گفت دیمیتری پست قدیمی مراقبت های . نگهبانان قبلا در مرزهای زندگی محوطه می و کردند
استریگوی مراقب ها . » بودند
« چر دیگه الان ا این کار رو » ؟ کنند نمی
« ما دیگه به این برای نگهبان کافی اندازه کار نداریم . موروی ، بعلاوه ها به ی اندازه لازم با جادوشون
فکر بیشترشون و اند داده قرار محوطه اطراف حفاظ طلسم می نیازی دیگر کنند به نگهبانان مراقبت
، نیست بیشتر یا به یازین دیگه عبارت به . » نیست فیزیکی نیروهای با البته کردم فکر خودم تا وقتی که
انسان ها با چوبه به . نرسانند آسیب حفاظ
لحظه برای ای شدم امیدوار ، کوتاه که دیمیتری در بردن حال من به است رومانتیک مکانی . بعد
صداهایی را از شنیدم ساختمان مخالف جهت . حس آشنایی در گرفت شکل درونم . لیزا . بود آنجا
من ساختمان ی گوشه دیمیتری و را و زدیم دور با غافلگیرانه صحنه ای شدیم روبرو . کوچک ی دریاچه
و یخ زده ای در داشت قرار آنجا که کریستین و لیزا در حال سواری اسکییت بر آن بودند . یک دیگر نفرِ
هم ، داشت حضور آنجا زن ناشناسی که پشت به من ایستاده بود . همه چیزی ی که می توانستم از آن
romangram.com | @romangram_com