#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_17
تامارا شانه ای بالا انداخت ، هنوز صورتش جدی بود . " همونطوری که هر کس دیگه ای
رو می کشن . اون فانی بود ، درست مثل بقیه ی ما . "
" درسته ، اما اون ... خودتون می دونین ، آرتور شوئنبرگ بود . "
دیمیتری گفت : " تو بگو رز. خونه رو که دیدی ، بهمون بگو چطوری اتفاق افتاده . "
در حالی که همه ی آنها به من نگاه می کردند ، ناگهان فهمیدم که شاید بالاخره بعد از این
اتفاقات ، قرار است یک نفر از من امتحان بگیرد . در حالی که سعی می کردم درک کنم
چطور یک اتفاق غیر ممکن می تواند ممکن شود ، در مورد آنچه که دیده و شنیده بودم فکر
کردم .
" چهار تا راه ورودی وجود داشته که می شه نتیجه گرفت چهارتا استریگوی اینجا بودن . از
اونورهفت تا موروی توی خونه بودن ... " خانواده ای که در آنجا زندگی می کرد پذیرای
چند موروی دیگر نیز بودند و همین باعث شده بود کشتار بیشتری صورت بگیرد . سه تا از
مقتولین بچه بودند . " ... و سه نگهبان . کشتار زیادیه ، پس چهارتا استریگوی نمی تونستن
این تعداد موروی و نگهبان رو کشته باشن . احتمالا شش تا بودند ، اگه فرض رو بر این
بذاریم که اول نگهبان ها رو غافلگیر کردن وبعد کشتنشون . احتمالا اعضای خانواده خیلی
ترسیده بودن که بخوان بجنگن . "
دیمیتری بلافاصله پرسید : " و چطوری نگهبان ها رو غافلگیر کردن ؟ "
مکثی کردم . این جزو قانون اصلی است ، قانونی که بیان می کند نگهبانان غافلگیر نمی
شوند . " چون طلسم محافظ شکسته شده بوده . معمولا توی خونه ی بدون طلسم ، شبها یه
نگهبان بیرون کشیک می ده ، اما توی این خونه به خاطرداشتن اون طلسم دیگه نگهبانی
بیرون کشیک نمی داده که متوجه حضور استریگوی ها بشه . "
منتظر بودم تا سوال واضح بعدی را در خصوص اینکه چطور طلسم محافظ شکسته شده را
بپرسد ، اما دیمیتری ادامه نداد . نیازی به این کار نبود . همه ی ما می دانستیم . همگی ما
چوبه را دیده بودیم . دوباره لرزشی در بدنم افتاد . همکاری انسانها با استریگوی ها ... با
گروه بزرگی از استریگوی ها .
دیمیتری آرام سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و گروه به تجسسشان ادامه دادند .
زمانی که به یک حمام رسیدیم ، سرم را برگرداندم . قبلا آنجا را با دیمیتری دیده بودم و
نمی خواستم دوباره آن تجربه را مرور کنم . یک مرد مرده در آنجا بود و خون خشک شده
اش بر روی کاشی های سفید خودنمایی می کرد . همچنین از آنجایی که این اتاق داخل
خانه بود به اندازه ی فضای کنار ایوانِ باز سرد نبود . هنوز جسد بوی گند نگرفته بود اما
بوی مطبوعی هم نداشت. تا خواستم رویم را برگردانم ، چشمم به چیزی قرمز رنگ ، روی
romangram.com | @romangram_com