#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_16

صادقانه بگویم ، نمی خواستم آن خانه را بیشتر از این ببینم ، با این وجود به دنبالش رفتم .
نگهبانان به چشمم غریبه می آمدند ، اما دیمیتری آنان را می شناخت . همیشه به نظر می
رسید همه را می شناسد . گروه متعجب شدند که یک دانش آموز نیز در صحنه وجود دارد
، اما هیچ کدام به خاطر حضورم اعتراضی نکردند .
همانطور که خانه را بررسی می کردند ، پشت سرشان می رفتم . هیچکدام به چیزی دست
نمی زدند ، فقط در کنار اجساد زانو می زدند و آثار خون و شیشه های شکسته را بررسی
می کردند . ظاهرا استریگوی ها علاوه بر درب ورودی اصلی و درب پشتی از جاهای دیگری
هم وارد شده بودند .
نگهبانان با لحنی شتاب زده حرف می زدند . لحنی عاری از هر گونه ترس و نفرتی که من
احساس می کردم . نگهبانان مانند ربات بودند . یکی از آنها ، تنها عضو زن گروه ، روی
جسد آرتور شوئبرگ خم شد . تعداد نگهبانان زن کم بود ، بنابراین کنجکاوی ام را
برانگیخت . شنیدم که دیمیتری او را تامارا صدا می زند ، به نظر بیست و پنج ساله می
رسید . موهای سیاهش به سختی به شانه هایش می رسید ، مدل مویی که میان نگهبانان زن
متداول بود . همانطور که صورت نگهبان مرده را به دقت نگاه می کرد ، لحظه ای غم در
چشمان خاکستریش دیده شد . آهی کشید و گفت : " اوه ، آرتور . " او نیز مانند دیمیتری
هزاران مطلب را تنها در چند کلمه خلاصه کرده بود .
" مربیم بود . فکرشو نمی کردم همچین روزی رو به چشمم ببینم . " دیگر برخاست با آهی
. بار دیگر صورتش کاملا جدی شد ، انگار مردی که به او تعلیم داده بود آنجا در مقابلش
دراز نکشیده است . نمی توانستم باور کنم . او مربیش بود . چطور می توانست خودش را
آنطور کنترل کند ؟ برای لحظه ای تصور کردم که دیمیتری به جای آرتور روی زمین مرده
است . نه . هرگز نمی توانستم مثل او آنقدر آرام بمانم . احتمالا داد و بیداد می کردم . جیغ
می کشیدم و همه چیز را به هم می ریختم . قطعا اگر کسی می گفت : چیزی نیست ، همه
چیز رو به راه خواهد شد را می زدم .
خوشبختانه ، مطمئن بودم که هیچ کس نمی تواند دیمیتری را شکست بدهد . او را دیده
بودم که حتی بدون ریختن عرقی ، یک استریگوی را نابود می کند . او شکست ناپذیر است
. یک حرفه ای . یک خدا .
البته آرتور شوئنبرگ نیز زمانی همانطور بوده .
یک دفعه از دهانم پرید : " چطوری تونستن این کارو بکنن ؟ " شش جفت چشم به طرف
من چرخید . انتظار داشتم به خاطر بلبل زبانیم دیمیتری نگاه شماتت باری به من بکند ، اما
فقط کنجکاو به نظر می رسید . " چطوری اونو کشتن ؟ "

romangram.com | @romangram_com