#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_158

ترسو بودن را کنار می گذاشتم و کاری که درست بود را انجام می دادم . میسون گفته بود باید در مورد
خودم چیزی را یاد بگیرم . همین حالا یاد گرفته بودم .
با بی میلی خودم را از دیمیتری جدا کردم و کتش را به او برگرداندم . ایستادم . او کنجکاوانه مرا
نگریست و دنبال علت ناآ . رامی من گشت
« داری کجا می ری » ؟
« میرم تا قلب یکی رو بشکنم » .
بار دیگر برای لحظه ای به کوتاهیِ یک تپش قلب ، دیمیتری رابا تحسین نگریستم ، چشمان تیره و
موهای مشکی رنگ . سپس داخل ساختمان شدم . باید از میسون عذرخواهی می کردم و به او می گفتم
چیزی بین ما نخواهد بود ...
کفش های پاشنه بلند کم کم داشتند به پاهایم آسیب میرساندند ، به همین خاطر ، وقتی برگشتم
داخل ، آنها را در آوردم و پا برهنه در راهرو به حرکت در امدم . تا به حال وارد اتاق میسون
نشده بودم ولی به خاطر داشتم که یک دفعه به شماره ی آن اشاره کرده بود ، به همین دلیل به
راحتی پیدایش کردم ، شِین ، هم اتاقی میسون در را باز کرد سلام رز . « »!
کنار رفت و من در حالی که به اطراف نگاه می کردم ، داخل شدم ، یک اطلاعیه تلویزیونی در
حال پخش بود: " یکی از نکات منفی زندگی شبانه ، کمبود برنامه ریزی صحیح است". قوطی های
خالی نوشابه همه جا روی زمین دیده می شدند. هیچ اثری از میسون نبود ، از شین پرسیدم : «
میسون کجاست؟»
جلوی خمیازه اش را گرفت «: فکر کردم با تو بوده . »
«در کل روز حتی یک بار هم اورا ندیدم.»
دوباره خمیازه کشید و در حالی که فکر می کرد اخم هایش در هم گره خوردند چند وقت . «
پیش داشت یه سری وسایل رو توی یک کیف می گذاشت . فکر می کردم شما دوتا دارید یه کار
رمانتیک انجام می دید ، پیکنیکی ، چیزی ... راستی ، لباس قشنگیه ».
در حالی که ابروهای من نیز در هم گره میخوردند گفتم »ممنونم . «:
ساک بستن ؟ اصلا عاقلانه به نظر نمیرسید ، هیچ جایی برای رفتن نبود ، هیچ جایی برای رفتن
نبود ، هیچ راهای هم برای رفتن وجود نداشت ، از این پناهگاه هم به همان شدت آکادمی
محافظت می شد ، منو لیزا فقط یک بار ، آن هم به اجبار از آنجا فرار کرده بودیم ، که البته هنوز
هم در حال پس دادن تاوان این کارمان بودیم ، ولی به هر حال ، میسون اگر نمیخواسته فرار کند ،
چه دلیل دیگری برای ساک بستن داشته ؟
تعدادی سوال دیگر هم از شِین پرسیدم و تصمیم گرفتم آن احتمال احمقانه را دنبال کنم. نگهبان
در حال انجام وظیفه را پیدا کردم ، او نام نگهبانانی را به من داد که زمانِ دیده شدن میسون برای

romangram.com | @romangram_com