#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_157
تو هست یا نیست .اگر نیست باید قبول کنی که نیست و اگر هست ، هر کاری برای محافظت از کسی
که دوستش دارید انجام خواهید داد ...
کلمات بعدی که از دهنم خارج شدند ، حتی خودم را متحیر کردند . چون هم بدون خودخواهی نهارا آ
گفتم ، هم اینکه واقعا منظورم همین بود و این را می . خواستم
« » . ش کنیباید قبول
او به خود پیچید . « چی » ؟رو
« رو پیشنهاد تاشا . باید قبولش کنی . این واقعا یه فرصت خوبه » .
حرف های مادرم را در مورد آمادگی برای بچه دار شدن به یاد آوردم . مادرم هم ماده نبودمآ. من
. می . ولی تاشا بود شاید نبوده دانستم که دیمیتری هم آماده است . آنها خیلی خوب با هم کنار می
دیمیتری می . مدندآ توانست برود و نگهبان او شود ، بعد چندین ... بچه بیاوردند معامله خوبی برای
نها میآ یهردو شد .
با صدایی سخت به من گفت : « انتظار نداشتم این حرف هارا از تو بشنوم . مخصوصا بعد از ... »
« اینکه من چجور هرزه ای شدم ؟ آره . » در مقابل سرما کت او را محکم تر دور خودم گرفتم . کتش
هم بوی او را می ش. بوی داد مست کننده بود ... و می توانستم کمی تصور کنم که در آغوشش و در بین
بازوانش هستم ... آدریان احتمالا راجع به تاثیر رایحه ها درست می . گفت
اعلام کردم : « خب دیگه نمی ، که گفتم ، همینطور خوام دعوا کنیم . نمی خوام از هم متنفر باشیم ... . و
خب ... »
برای لحظه ای چشمانم را بستم و دوباره باز کردم . سپس ادامه دادم « : مهم نیست که من چه حسی در
مورد خودمون دارم ... فقط می خوام تو خوشحال باشی » .
دوباره سکوت . و من متوجه شدم قفسه سینه ام درد می کند .
دیمیتری خودش را به من نزدیک کرد و بازوانش را دورم انداخت . مرا به سمت خودش کشید و من
هم سرم را روی سینه اش گذاشتم . « رزا ... » این تنها چیزی بود که گفت . این اولین باری بود که او
واقعا مرا لمس می کرد ، بعد از شبی که طلسم شده بودیم . اتاق تمرین تفاوت داشت ... بیشتر وحشیانه
بود . این حتی مربوط به سکس هم نیست . مربوط می شد به نزدیکی به کسی که به او اهمیت می دهی ،
مربوط می شد به احساسی که تماسِ با او در بدنت به جریان می انداخت .
دیمیتری ممکن است با تاشا برود . ولی من عاشق او خواهم ماند .احتمالا برای همیشه .
من به میسون اهمیت می دادم . ولی هیچ وقت نمی توانستم عاشقش باشم .
رزو کردم میآهی کشیدم و آ توانستم تاابد همینطور بمانم . دقیقا مانند با او بودن است.. احساس می
کردم با او بودن چیز درستی است و با این که فکر رابطه ی او با تاشا خیلی مرا اذ ، ولی کرد یت می
احساس می کردم انجام دادن کاری که به نفع او خواهد بود چیز درستی است . دیگر زمانی بود که باید
romangram.com | @romangram_com