#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_153
مانده ی مادرم با خشم به سمت ما برداشته شد .
: او پرسید « فکر می کنی داری چیکار می ؟ کنی » صدایش خیلی بلند بود ، جوری که مجبور بودم به
آن اهمیت بدهم .
« ، من هیچی ... »
: او غرید « سپس بازوی » ! لُرد ایواشکوف ا رو ببخشید م م را گرفت و مرا به دنبال خودش کشید ، انگار
بچه ای . شامپاین از پنج ساله بودم درون لیوانی که دستم بود روی لباسم پاشید . به محض اینکه وارد
راهرو شدیم فریاد زدم :
« فکر میکنی خودت داری چیکار می » ؟ کنی با حالتی غمگین به .انداختم ینگاهلباسم
« این از جنس ابریشمه ! ممکن بود خرابش کنی »
گیلاس شراب را از دستم گرفت و روی یک میز در همان نزدیکی ها گذاشت .
« طوریشاید اینبهتر ! دیگه مثل یه هرزه ی بی ارزش لباس نپوشی » !
وای ! در حالی که شکه شده بودم گفتم : « نَندین خیلی زا ه ست مرتبه هچی شد که ی و شبیه مادرها عمل
» ؟می کنی
به لباسم اشاره کردم و ادامه دادم :
« این در واقع بی ارزش نیست . خودت گفتی کردهلطف این لباس رو به من داده » !
« چون از تو انتظار نداشتم این لباس رو وقتی با موروی ها هستی بپوشی و خودت رو نمایش در معرض
» ! بذاری
« من خودمو به نمی گذارم . نمایش تازه این لباس همه چیزو می » . پوشونه
« : او جواب داد لباسی که اینقدر تنگ باشه در واقع می تونه همه چیز رو به همون اندازه یا حتی بیشتر
! » نشون بده
خود او لباس نگهبانان را پوشیده بود : شلوار کتان مشکی مناسب و نوعی کت پشمی یا ابریشمی که با
آن هماهنگی داشت . بدن او انحنای کمی داشت که همان ها را هم لباس هایش پوشانده بودند .
« مخصوصا وقتی با یک چنین گروهی هستی ... توی چشمه بدن تو . ! و لاس زدن با موروی ها هم هیچ
کمکی در کمتر کردن این توجه کنه نمی » !
« » ! زدم لاس نمی من باهاش
این شرایط اتهام گونه واقعا مرا عصبانی می کرد ، چون حس می کردم این اواخر واقعا خوب رفتار کرده
بودم . من قبلا عادت داشتم همیشه لاس بزنم ، کارهای دیگری هم می آ ، کردم ن هم با پسر های
موروی . ولی بعد از چند بحث کوچک و یک اتفاقِ ، فهمدیم که ور با دیمیتریآخجالت مچقدر کار
احمقانه است . دختر های دمپایر باید در مورد پسر های موروی مراقب باشند . این را تا کنون در ذهنم
. نگاه داشته ام
romangram.com | @romangram_com