#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_150

می دن . اینطوری نگهبان ها رو از محافظت فعالانه شون دور نمی کنید . روش امنیه و به هر حال نگهبان
هایی هم برای کمک به دانش آموزان هستن . » با ملاحظه لحظه ای مکث کرد . « حتی می تونید برای
موروی هایی که از قبل اونجا هستن دوره های آموزشی دفاع و مبارزه بذارید . »
نگاه های متعجب به صورت لیزا دوخته شده بود ، نگاه سردر گم من هم همینطور . راه حلِ بی نقصی بود
، و تمام کسانی که درو و بر ما بودند نیز این را می دانستند . این خواسته های هیچ کدام از طرفین را به
طور کامل و صد در صد براورده نمی کرد ، اما پاسخگوی بیشتر نیازشان بود . فکر بکری بود . مورویِ
دیگری ، با شیفتگی و تعجب لیزا را از نظر گذراند .
ناگهان گروه مجددا مشغول صحبت بودند ، آن هم در مورد ایده ی جدید . لیزا را هم وارد گفتگو کردند
و کم کم بحث به یک گفتگوی پر شور و هیجان در مورد نقشه ی او تبدیل شد . من خودم را عقب تر
کشیدم و یک گوشه کنار دربی ایستادم ، به نظرم اینطوری بهتر بود .
در همین حین خدمتکاری با سینی پیش غذا از کنارم عبور کرد . هنوز گرسنه بودم ، با بدگمانی به آن ها
خیره شدم ، اما به نظر نمی رسید شبیه خوراک اردک باشد . نگاهم به سمت یکی از آن ها که مانند
گوشت نرم و سرخ شده ی لذیذی به نظر می رسید ، جلب شد .
پرسیدم : « این جگر غازه ؟ »
خدمتکار پاسخ داد : « »خوراک بره .
به نظر بد نمی آمد ، یکی از آن ها را برداشتم .
صدایی از پشت سرم گفت : « در واقع لوزالمعده ی بره ! » برگشتم . آدریان ایواشکوف را دیدم که به
سمتم می آمد .
با صدای جیر جیر مانندی پرسیدم : « چی ؟ » پیشخدمت با دیدن تعجب زیادم از این موضوع از آنجا
دور شد .
پرسیدم : « داری سر به سرم می ذاری دیگه ؟ خوراک بره در واقع لوزالمعده شه ؟ » نمی دانستم چرا
این موضوع پیش پا افتاده تا این حد مرا شوکه کرده بود . موروی ها خون می خوردند ، چرا اعضای
داخل بدن را نخورند که خون بیشتری هم دارد ؟ با این وجود باز هم جلوی مور مور شدن خودم را
گرفتم .
آدریا شانه بالا انداخت . « . »واقعا خوبه
سرم را به خاطر چندش تکان دادم . « اه ، آدمای پولدار مزخرفن ! »
حالت متعجب صورتش ادامه پیدا کرد . « تو اینجا چیکار می کنی دمپایر کوچولو ؟ نکنه افتادی دنبالم و
منو همه جا تعقیب می کنی ؟ »
سرفه ای کردم . « معلومه که نه . » با وقار و زیبایی کامل لباس پوشیده بود ، مثل همیشه . « مخصوصا
بعد از این همه دردسرهایی که ما رو توش انداختی . »

romangram.com | @romangram_com