#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_149
افرادی که مثل خودمون فکر می کنن . جنگیدن رو یاد بگیریم و از جادومون که بزرگترین سرمایه مونه
استفاده کنیم ، در کنار »نگهبانان .
مو نقره ای گفت : « آره ، اما با وجود نگهبان ها به سرمایه ی دیگه ای احتیاج نداریم . تو به حرف
سلطنتی ها گوش نمی دی . اونا هیچ نوع نگهبانی از نوع خودشون نمی خوان ، بنابراین طبیعیه که
ترسیدن . اما اینا دلیل نمی شه که خودمونو پایین بکشیم و زندگیمونو در خطر بندازیم . »
ناگهان لیزا گفت : « پس نندازین ! » صدایش نرم بود ، اما افرادِ گروه کوچک همگی ساکت شده و به او
خیره شدند . « وقتی دارین در مورد یادگیری مبارزه یِ موروی ها صحبت می کنید یه طوری وانمود می
کنید انگار اصلا اهمیت نداره . اینطوری نیست . اگر نمی خواید مبارزه کنید ، خب مجبور نیستین . کاملا
درک می کنم . » مرد به نظر کمی آرام تر می رسید . « اما دلیلش اینه که شما می تونید به نگهبان
هاتون تکیه کنید ، چیزی که خیلی از موروی ها نمی تونن . و اگر اونا بخوان دفاع شخصی رو یاد بگیرن ،
هیچ دلیلی نداره که متوقفشون کنیم و نذاریم چیزی که می خوان رو انجام بدن . »
موروی جوانتر لبخند پیروزمندانه ای به مخالفش زد . « »دیدی حالا ؟
مو نقره ای پاسخ داد : « به این آسونی ها هم نیست . اگر اینقدر دلتون می خواد خودتون رو به کشتن
بدید حرفی نیست . برین و انجامش بدین . اما می شه بگین کجا می خواین این به قول خودتون مهارت
های مبارزه رو آموزش ببینید ؟ »
« ما جادوی خودمون رو داریم . نگهبان ها هم مبارزه ی فیزیکی رو بهمون یاد می دن . »
« دیدی گفتم ؟ می دونستم آخرش به اینجا می کشه . حتی اگر بقیه ی ما نقشی توی این برنامه ی
خودکشی شما نداشته باشیم ، باز هم می خواین نگهبان های ما رو ازمون بگیرین تا به این ارتش ساختگی
تون آموزش مبارزه بدن . »
موروی جوان با شنیدن کلمه ی ساختگی ابروهایش را در هم کشید و متعجب نمی شدم اگر مشتی در
هوا پرواز می کرد و به روی صورت مو نقره ای می نشست . « شما به ما مدیون هستین . »
لیزا گفت : « »نه ، نیستن .
نگاه های خیره دوباره به سمت او چرخیدند . این بار مو نقره ای بود که پیروزمندانه لبخند می زد .
موروی جوان صورتش با عصبانیت برافروخته شده بود . او گفت : « نگهبان ها بهترین سرمایه ی جنگیِ
»ما هستن .
: « لیزا تایید کرد همینطوره . اما شما حق ندارین اون ها رو از وظیفه ی اصلیشون دور کنید . » مو نقره
ای عملا سرخ شده بود .
فرد دیگری پرسید : « پس قراره چطوری مبارزه رو یاد بگیریم ؟ »
لیزا پاسخش را داد . « همونطوری که نگهبان ها یاد گرفتن . اگر می خواین هنر مبارزه رو یاد بگیرین ،
به آکادمی ها برین . کلاس تشکیل بدین و از اول شروع کنید ، درست همون کاری که نوآموزان انجام
romangram.com | @romangram_com