#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_146

« می دونی ، هیچ وقت فکر نمی کردم تو قبل از من سکس داشته باشی ، یا از اونطرف هیچ وقت فکر
نمی کردم سال آخر تحصیلمو بگذرونم ، ولی هنوز با کسی سکس نکرده باشم . »
به سادگی گفت : « آره ، منم همینطور . »
« هی ! منظورت از این حرف چی بود ؟ »
نیشخندی زد و نگاهی به ساعتش انداخت . لبخندش پاک شد . « اوه . من باید برم مهمونی پریسیلا .
کریستین قرار بود با من بیاد ، اما از اونجایی که یه احمقه نمیاد ... » چشمانش امیدوارانه روی من ثابت
ماندند .
« چی ؟ نه . خواهش می کنم لیز . تو که می دونی من چقدر از این مهمونی های سلطنتی بدم میاد . »
اصرار کرد . « یالا دیگه ، تو که نمی خوای منو تنها بفرستی وسط یه مشت گرگ . تازه مگه همین الان
نگفتی ما باید بیشتر باهم باشیم و صحبت کنیم ؟ »
نالیدم .
« بعدشم از طرف دیگه چون تو نگهبانمی ، مجبوری همیشه اینکارا رو انجام بدی . »
به سختی گفتم : « می دونم ، فکر می کردم شاید بتونم از شش ماهِ آخر آزادیم استفاده کنم» . ***
سرانجام لیزا مرا مجبور کرد تا همراهش بروم ، چیزی هر دویمان می دانستیم اتفاق خواهد افتاد ! وقت
زیادی نداشتیم و من باید دوش می گرفتم ، موهایم را سشوار می کشیدم و آرایش می کردم . بعد از آن
یاد لباسی افتادم که تاشا به من داده بود ، با اینکه هنوز هم می خواستم به خاطر جذب کردن دیمیتری
به شکل وحشتناکی عذاب ببیند ، اما در حال حاضر از او متشکر بودم .
لباس ابریشمی را پوشیدم و خوشحال بودم که تیرگیِ رنگ قرمز همانطور که تصور می کردم تاثیر کشنده
ای روی من داشت . از آن لباس های بلند آسیایی بود که با نقش و نگار گل روی ابریشم تزیین شده بود
. یقه ی بلند و سجاف بزرگی که بیشتر پوست بدنم را می پوشاند ، اما لباس طوری به بدنم چسبیده بود
که به نوعی سکسی تر از چیزی بود که مقدار زیادی نمایش پوست برهنه ام بتواند ایجاد کند .
. اشاره به زمان فارغ التحصیل شدن رز و لیزا . ( ویراستار )
در حال حاضر عملا چشمانم ناپیدا بود . لیزا مانند همیشه بی نظیر بود . لباس بنفش سیری به طراحی
یوحنا راسکی 64پوشیده بود ، کسی که به طراح موروی ها نیز معروف است . لباس بی آستین و از جنس
ساتن خوش فرمی بود . کریستال های کوچک ارغوانی رنگی روی کمربند لباسش جای گرفته بودند که
در مقابل پوست روشنش درخشش خاصی داشتند . موهایش نیمه باز به نظر می رسید ، اما به شکل
ماهرانه ای آن ها را پشت سرش گره زده بود ، طوری که اگر دقت نمی کردی مشخص نمی شد .
به محض رسیدن به سالن جشن ، چندین جفت چشم به سمت ما چرخید . فکر کنم سلطنتی ها تصور
نمی کردند که پرنسس دراگومیر برای یک چنین جشن مهمی ، نگهبان دمپایر خودش را به همراه بیاورد
. اما خب ، روی دعوتنامه ی لیزا قید شده بود ، پرنسس به همراه « یک مهمان » ، برای این مهمان

romangram.com | @romangram_com