#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_145
طرف یه جورایی غمگینی . چی شده ؟ »
الان وقت آن نبود که در مورد کریسمس و حرف هایی که مادرم در مورد دیمیتری و تاشا گفته بود
حرف بزنم . اما در عوض داستان میسون را برایش تعریف کردم ، و البته دلیل کنار کشیدنم را هم
حذف کردم . فقط به سادگی توضیح دادم چطور اینکار را انجام داده ام .
بعد از اینکه صحبتم به پایان رسید گفت : « خب ... حق اینو داشتی که یه همچین کاری بکنی . »
« می دونم ، اما من یه جورایی خودم ماجرا رو به اینجا کشوندم ، می تونم ببینم چرا ناراحت شده . »
« به هر حال شما دوتا می تونین درستش کنین . برو باهاش صحبت کن ، اون دیوونه ی توئه . »
موضوع فراتر از یک سوء تفاهم ساده بود ، رابطه ی بین من و میسون به این راحتی ها ترمیم نمی شد .
گفتم : « نمی دونم ، همه مثل تو و کریستین نیستن . »
صورتش تیره شد . « کریستین . هنوز نمی تونم باور کنم اینقدر در مورد این موضوع احمقانه رفتار کنه .
»
منظوری نداشتم ، اما خنده ام گرفت . « لیز ، شما دوتا به احتمال زیاد کمتر از یه روز دیگه با هم آشتی
می کنین و همدیگه رو می بوسین . شاید بیشتر از بوسه حتی . »
قبل از اینکه بتوانم جلوی خودم را بگیرم این حرف از دهانم خارج شده بود . چشمانش گشاد شدند . «
تو می دونی ! » سرش را از روی عصبانیت تکان داد . « البته »می دونی . که
گفتم : « متاسفم ، » نمی خواستم بفهمد که من در مورد سکس و چیزهای دیگرشان می دانم ، حداقل نه
تا زمانی که خودش در مورد آن ها با من صحبت نکند .
چشمانش را به من دوخت . « چقدر می دونی ؟ »
دروغ گفتم : « اوم ، زیاد نیست ، » شانه کردن موهایم را تمام کرده بودم ، اما برای پرهیز از نگاه های او
، شروع کردم به ور رفتن با دسته ی بورس .
با عصبانیت زمزمه کرد : « باید یاد بگیرم چطوری تو رو از ذهنم دور نگه دارم . »
« اخیرا تنها راه صحبت با تو همینه . » یک اشتباه دیگر ! باز هم چیزی گفتم که نباید می گفتم .
«پرسید : منظورت چیه ؟ »
« هیچی ... من ... » نگاه تندی به من کرد . « من ... نمی دونم . فقط حس می کنم ما دیگه مثل قدیم زیاد
با هم حرف نمی زنیم . »
« برای حل کردن این موضوع هر دو تامون باید تلاش کنیم . » صدایش دوباره نرم شده بود .
گفتم : « » حق با توئه . هر دو نفرمون باید برای حل این قضیه تلاش کنیم ، منتهی اگر یه نفرمون تمام
وقتشو با دوست پسرش نگذرونه .
حقیقت داشت ، من هم به اندازه ی خودم مقصر بودم ، اما اخیرا چند باری سعی کرده بودم با او صحبت
کنم . فقط انگار هیچ وقت زمان بندی ام درست نبوده ، درست مثل حالا .
romangram.com | @romangram_com