#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_144

از اینکه او را می دیدم خوشحال بودم . می خواستم در مورد رفتارم با میسون صحبت کنم ، اما قبل از
اینکه حرفی بزنم احساستش را دریافت کردم . او هم مثل من مشکلی داشت . بنابراین ، مثل همیشه
اجازه دادم او اول حرف بزند .
« »چی شده ؟
روی تختش نشست و کمی در لحاف پر مانندآن فرو رفت ، احساساتش به صورت همزمان عصبی و
ناراحت بودند .
« »کریستین .
« واقعا ؟ » تا به حال نشنیده بودم آن دو با هم دعوا کنند . زیاد سر به سر هم می گذاشتند ، اما طوری
نبود که حتی ذره ای لیزا را به سمت گریه کردن سوق دهد .
« اون فهمیده ... که صبح ، پیشِ آدریان بودم . »
گفتم : « اوه ، وای ... این می تونه یه مشکل باشه . » بلند شدم و به سمت میز آرایش رفتم . بورس را
برداشتم و با چهره ی در هم رفته روبروی آینه یِ طلاکاری شده قرار گرفتم . شروع کردم به شانه
کردن موهایی که در هنگام خواب به هم گره خورده بودند .
او نالید : « اما چیزی نشده که ، کریستین بیخودی حساسیت نشون داد . باورم نمی شه بهم اعتماد نداره .
»
« اون بهت اعتماد داره . همه چیز عجیب و غریب بود ، فقط همین . » در حال فکر کردن به دیمیتری و
تاشا بودم . « حسادت باعث می شه مردم حرف های مسخره ای بزنن و کارهای مسخره تری انجام بدن
» .
او تکرار کرد : « اما هیچ اتفاقی نیفتاد . منظورم اینه که ، خب ، تو هم اونجا بودی ... هی ، من اصلا
نفهیدم تو اونجا چیکار می کردی ؟ »
« آدریان یه جعبه عطر برام فرستاده بود . »
« اون ... منظورت همون جعبه ی بزرگیه که دستت بود ؟ »
تایید کردم .
« »وووای .
گفتم : « آره ، اومده بودم پسش بدم . سوال اینجاست تو اونجا چیکار می کردی ؟ »
او گفت : « فقط صحبت می کردم . » یک لحظه رنگ صورتش عوض شد ، می خواست چیزی به من
بگوید ، اما در لحظه ی آخر ساکت ماند . تقریبا افکاری که در ذهنش پدیدار شده بودند را شنیده بودم ،
اما او آن ها را عقب زد . « خیلی چیزا هست که باید بهت بگم ، اما قبلش بهم بگو چت شده ؟ »
« من چیزیم نیست ! »
« رز ، من مثل تو علم غیب ندارم ، اما وقتی نارحت یا گرفته ای متوجه می شم . از کریسمس به این

romangram.com | @romangram_com