#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_143
آری ... این افتضاح به نظر می رسید ، اما چه چیزی می ؟ توانستم بگویم نمی تونم با تو باشم چون وقتی
با تو رابطه دارم فقط به کس دیگ ، کسی کنم ی فکر میه ا که واقعا می خوامش و تو فقط ی . جانشینی ه
او بلند شد و دستش را در موهایش فرو کرد .
« باشه ، »ب . خیلی خ
می توانستم سر سختی را در صدایش بشنوم .
« . » تو ناراحتی
نگاه اجمالی به من انداخت ، حصورتش الت . طوفانی داشت ی
« من فقط گیج شدم ، تونم نمی منظورتو بفهم . یه دقیقه داغی ، بعدش سردی . گی منو می به من می
خوای ، خوای گی که نمی بعد می . انتخاب می کدومو اگه یک کردی خوب بود . اما تو منو وادار می
کنی به چیزی فکر کنم و خودت توی یه مسیر کاملا متفاوت حرکت می کنی . نه فقط حالا ... همیشه
هم . ینطوره
. گفت درست می در مورد او زیادی حالتم را تغییر می دادم . گاهی عاشقانه رفتار می کردم و زمان
دیگری به طور کامل ردش می . کردم
وقتی جوابی ندادم پرسید .
« کاری هست که بتونم برات انجام بدم ؟ یه چیزی که ... دونم نمی ، باعث بشه تو حس بهتری نسبت
به من داشته باشی . »
: کوتاه گفتم
« . » دونم نمی
آه : کشید ی
« پس تو واقعا چی می » ؟ خوای
فکر کردم : دیمیتری . در عوض تکرار کردم :
« . » دونم نمی
گله کنان بلند شد و به سمت در رفت .
« رز ، به عنوان کسی که ادعا می کنه اطلاعات زیادی داره ، واقعا باید چیزای زیادی رو در مورد خودت
. »بدونی
در پشت سرش با صدای بلندی کوبیده شد . صدایش باعث شد به خود بپیچم و وقتی به
محلی که میسون ایستاده بود خیره شدم ، فهمیدم حق با اوست . چیزهای زیادی که بودند
باید در مورد خودم یاد می . گرفتم
لیزا در میانه های روز من را پیدا کرد . بعد از رفتن میسون به خواب رفته بودم ، ظاهرا بیشتر از چیزی
ناراحت بودم که بخواهم تختم را ترک کنم . با صدای بستن درب و وارد شدن لیزا از جا پریدم .
romangram.com | @romangram_com