#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_142

و می تو نستم بگا ویم املا صادکه ک قانه گفته بود . تمام صورتش با علاقه ملتهب شده بود . خود را به
سمت بالا قوس دادم تا به لب هایش اجازه ی اینکه محکمتر به پوستم بچسبند را بدهم . الی که حدر
دست های او به سمت پایین لباسم می لغزیدند و بی وقفه در طول معده ام به سمت بالا می آمدند .
آشکارا دنبال لباس زیرم می گشت .
یبا توجه به ا نکه همین چند دقیقه پیش با هم بحث می کردیم ، متعجب بودم که می دیدم همه چیز
اینقدر سریع افزایش پیدا کرده نداشتم تقصیریمن ر کنم ...کف ...بگویم صادقانهبود . ، این روش زندگی
ام بود .
همه چیز در مورد من سریع و شدید بود . شبی که دیمیتری و من قربانی افسون هوس ویکتور داشکوف
شد یم ه بود ، مقداری علاقه و تعصب هم همراهش بود که اجازه داده بود آن طلسم عملی شود .
دیمیتری کنترل کرد ار آن افسون . فکر کنم خب ...گاهی ما همه چیز را آر م میا کنیم و این در نوع
.است خودش عالی اما بیشتر وقت ها ما نمی تو ن رانیم خودما ا کنترل کنیم ، می تو نا ست به ام همه چیز ر
روشی حس کنم . طوری که رویدستش را بدنم حرکت می بوسه . داد های عمیق و پرقدرتش .
بعد از این چیزی را درک کردم .
اینکه داشتم میسون را می بوسیدم ولی در فکرم با دیمیتری بودم و اینطور نبود که فقط تصور کنم . انگار
واقعا با دیمیتری بودم ، درست همین حالا . تمام آن شب را دوباره به یاد آوردم ، با چشم های بسته کار
سختی نبود .
اما وقتی بازشان کردم و چشم های میسون را دیدم ... فهمیدم که با او هستم او مرا می .، نه دیمیتری
پرستید و من را برای مدت خوا طولانی می ی ست . اینکار برای من ... که با او باشم و وانمود کنم با کس
دیگری هستم ...
درست نبود ...
از دسترسش بیرون آمدم :
« نه ... . » نکن
میسون فورا متوقف شد ، زیرا در واقع شخصیتش این چنین بود .
: پرسید
« » ؟روی کردم خیلی زیاده
سرم را خم کردم : « مشکل این نیست ... ما . » کارو بکنیم نباید این
دوباره مرا گرفت و من دورتر رفتم :
« نه ، خوام من فقط نمی ... . دونم نمی فقط بیا بیخیال شیم . »
« من ... »
برای لحظهای مردد مانده بود . « چه اتفاقی برای کارای زیادی که می خواستی انجام بدی افتاد » ؟

romangram.com | @romangram_com