#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_141

نیست . نمی تونیم ادی رو ببریم و استریگوی ما ب شکار کنیم ، ه آدمای بیشتر ، نقشه های بیشتر و
اطلاعات بیشتری نیاز داریم . »
دست هایم را روی سینه اش گذاشتم ، او نیز مال خودش را روی آنها گذاشت و خندید . آتش مبارزه
هنوز در چشم هایش وجود داشت ، اما می توانستم ببینم که درونش به سرعت تغییر کرد مثل ، درست
.من
« . » متاسفم . احمق مبهت بگ خواستم نمی
: گفت « خب ... فکر نکنم خیلی هم دلم بخواد تلاش کنم تا کار سودمندی انجام بدم . »
« . خوبه چون کارای زیاذی هست که من می . » خوام انجام بدم
دست هایم را آهسته بالا بردم و دور گردنش گذاشتم . پوستش زیر انگشت هایم داغ بود و به خاطر
آورد بکه ش م پیش تا چه حد از بوسیدنش لذت برده بودم .
ناگهان از جایی خارج از ذهنم گفت :
« تو واقعا »شاگرد اونی .
« شاگرد کی ؟ »
« بلیکوف . فقط داشتم فکر می کردم وقتی توصیه می کردی که به اطلاعات بیشتری نیاز داریم درست
مثل اون بودی . از وقتی باهاش می چرخی تمام حالتای جدی اونو پیدا کردی » .
« نه ، اینطور نیست . »
میسون مرا جلوتر کشید .
اما من حالا دیگر احساس رمانتیکی نداشتم ، می خواستم تغییر کنم و دیمیتری را برای لحظه ای فراموش
کنم ، نه اینکه در مورد اون صحبت کنم . معلوم نبود این دیگر از کجا آمده بود .
میسون تصور کرد مرا گیج کرده و متوجه چیز اشتباهی نشد .
« تو تغییر کردی ، اما این بد نیست ... . » فقط متفاوته
چیزی در این بین مرا عصبی می کرد ، اما قبل از اینکه توانایی برگشت را داشته باشم بی مقدمه لب های
مرا بوسید . بحث جدیِ بین ما از بین رفت . ذره ای از آن تاریکی در من افزایش یافت . اما به راحتی
آن ار با فکر اینکه من و میسون برای هم بهترینیم عوض کردم .
با ضرب روی تخت انداختمش . سعی کردم این کا توقفرا بدون ر بوسه ها انجام دهم بدون توانایی .
انجام چند کار باهم ، من هیچ چیز نبودم . ناخن هایم را در حالی در پشتش فرو که او دست کردممی
هایش را پشت گردنم می لغزاند و دمب اسبی آن ها را که همین چند دقیقه پیش درست کرده بودم به
. ریخت هم می انگشت هایش را بین موهای رها شده . داد حرکت میام لبش را پایین تر برد و گردنم
: گفت . را بوسید
تو « . » فوق العاده ای...

romangram.com | @romangram_com