#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_140
« زود باش ، می . » ریم اتاق من
از طرف دیگر وقتی واقعا دیمیتری از جلوی اتاق نوآموزان عبور نمی کرد ، کسی حاضر به اجرای قانون
ترکیب جنسیتی نبود .
Priscilla Voda .
عملا شبیه این بود که به خوابگاه های آکادمی می زمانی که من . رفتیم و میسون به طبقه ی بالا رسیدیم
تمام چیز هایی که دیمیتری در مورد اسپوکن به من گفته بود را برای او بازگو کردم .
دیمیتری به من گفته بود آن را پیش خودم نگه دارم ، من اما هم از دستش عصبانی بودم و هم در اینکه
به میسون بگویم مشکلی نمی . دیدم می دانستم که او از شنیدنش هیجان زده می بود حق با من شود . ،
میسون به هیجان آمده بود .
موقتی وارد اتاق می شدیم او با تعجب فریاد زد :
« چی ... اونا هیچ کاری نمی » ؟ کنن
شانه هایم را بالا انداختم و روی تختم نشستم :
« دیمیتری گفت ... »
« می دونم دونم می ... شنیدم که در مورد مراقب ب . » چیزا گفتی ودن و این
میسون با عصبانیت دور اتاق قدم می زد : « اما اگر این استریگوی ها برن دنبال موروی های دیگه چی ؟
... خوانواده های دیگه ... دارن آرزو می نکنه ! لعنتی کنن زیاد ترسناک نباشن » ؟
: « گفتم ! » فراموشش کن
س میح کردم روی تخت بودنِ من برای اینکه او را از نقشه های دیوانه کننده اش باز دار کافی نبوده د
است .
« کاری از دست ما بر نمیاد . »
از راه رفتن ایستاد : « می . » تونیم بریم
حبا الت احمقانه ای پرسیدم : « ؟ کجا بریم »
« اسپوکن ! توی شهر اتوبوس هایی هست که می تونیم سوارشون بشیم . »
« من ... صبر کن ... تو می خوای ما بریم اونجا و استریگوی » ؟شکار کنیم
« آره ، ریم تفریح کنیم داریم می وانمود می . کنه کارو می ادی هم این تونن بسیج نمی ، استریگوی ها
بشن ، در این صورت می تونیم صبر کنیم و دونه دونه بگیریمشون . »
فقط خیره نگاهش کردم : « » ؟ احمق شدی ردقاینحالا کی تا از
« اوه ... مرسی بابت اینکه بهم اعتماد داری . »
: توضیح دادم « ربطی به اعتماد نداره . »
بلند شدم و کنارش رفتم . « تو از پس بزرگتر از خودتم بر میای ، ... این راهش اما این . دونم اینو می
romangram.com | @romangram_com