#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_137
« بی خیال . تو اصلا نباید در این مورد احتیاط کنی دقیقا می . دونی که استریگوی ها کجا پنهان شدن ،
اونایی که بچ نمی . کنن رو قتل عام می ه ها خوای وقتی انتظارشو ندارن بری سراغشون » ؟
نوع حرف زدنم شبیه میسون شده بود .
: او گفت
« به این راحتی ها هم نیست ، باید به انجمن نگهبان ها و فرمانداری موروی ها جواب پس بدیم . ما نمی
تونیم نقشه بکشیم و یهو حمله کنیم . به هرحال ما هنوز همه چیزو نمی دونیم ، نباید توی شرایط و
موقعیتی قرار بگیری که همه چیز رو در موردش نمی دونی . »
کشیدم یهآ . دوباره درس های روشنفکرانه ی زندگی .
دستم را داخل موهایم و آنها برده را پشت گوشم زدم .
« به هر حال چرا اینا گی رو به من می ، اینا به نگهبانا مربوط می شه و اصلا چیزی نیست که به نوآموزا
اجازه بدی »بدونن .
« من یه حرفایی زدم ... روزای قبل و امروز ... که خب نباید می تم فگ ، چیزای توهین آمیزی در مورد
سنت تو . ساله ای هفده ... اما توانایی انجام کارهایی رو داری که بزرگترا می . » کنن
کلمه هایش را محکم و با فکر گفت و حالتش شیرین تر شد . با اینکه همیشه خارق العاده به نظر می
، اما م رسید ار ن این یکی از همه بیشتر دوست داشتم .
روشنایی و شدت لرزش قلبم بیشتر شد .
« » ؟ واقعا
با سر تایید کرد :
« توی بیشتر چیزها تو هنوز خیلی جوونی ... و رفتار می کن ، بچگانه اما تنها راه برای تغییر حقیقی اینه که
مثل افراد بالغ عمل کنی ... . می خوام اینو در تو بیشتر کنم . می دونم که این اطلاعات رو پیش خودت
داری و نگه می به کسی نمی گی . می دونی که چقدر مهمه مثل یه راز ن هشون دارگ ی » .
از این که گفت بچگانه عمل می کنم خوشم نیامد ، ولی اینکه با من مثل فرد بالغی صحبت اکرد رمی
خیلی دوست داشتم .
. صدایی آمد
« دیمکا ، »
تاشا اُزرا به سمت ما می آمد . وقتی مرا دید لبخند زد :
« . » سلام رز
حالم گرفته شد و به صورت : سطحی گفتم
« »سلام .
ادستش ر روی بازوی دیمیتری گذاشت و انگشت هایش را روی بند چرمی کتش لغزاند . با عصبانیت به
romangram.com | @romangram_com