#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_133
ایواشکوف ها چه می کند .
صدایی از درونم اظ در : ار کرده حال رفتن به اتاق تاشاست .
بی شک دیمیتری می دانست که من در همه جور دردسری می افتم ، زاما دیدن لی ا در آنجا باعث شد
حالت تدافعی خودش را نزدیک رها کند . شد و پشت من ایستاد سه ی ما سپس هر . را از نظر گذراند :
« آقایون و خانومای نوآموز حق ندارن به اتاق همدیگه برن » .
فهمیدم منظورش این که است حتی نوآموز نبودن آدریان نیز فرقی در اصل ماجرا نمی کرد ما حق .
نداشتیم در اتاق یکی از پسر ها باشیم .
مایوسانه از آدری : ن پرسیدما
« » ؟ کنی چرا اینکارو می
« یچ کار » ؟
« اینکه داری کاری م نی تا می ک ا بد به نظر برسیم » ؟
زیر زیرکی خندید :
« شما کسایی هستین که به اتاق من اومدید .
دیمیتری با لحن سرزنش باری جواب داد :
« شما نباید اجازه می دادید داخل شن . مطمئنم که قوانین این مدرسه رو می . دونید
اآدری ن شانه هایش را بالا انداخت :
« آره ف ولی قصد تبعیت از هیچ کدومشونو ندارم . »
دیمیتری به سردی گفت :
« شاید تبعیت نداشته باشی ، اما بازم فکر می کنم باید بهشون احترام بذاری . »
اآدری ن چشم هایش را گرداند .
« کنم می تعجب می بینم داری در مورد دخترای زیر سن قانونی ص . » کنی بت میح
برق عصبانیت را در چشم های دیمیتری دیدم و برای لحظه ای فکر کردم که شاهد از دست دادن
کنترلش خواهم بود . اما او خونسرد ماند و فقط انگشت های مشت کرده اش نشان می داد که تا چه حد
ا عصبی ست .
آدرین ادامه داد :
« در ضمن هیچ چیز کثیفی در کار نبود و فقط داشتیم همدیگرو ملاقات می . » کردیم
« خوای اگه می دختر کوچولو ها رو ملاقات کنی بهتره این کارو تو یه مکان عمومی انجام بدی . »
اصلا خوشم نیامد که دیمیتری ما را دختر کوچولو خطاب کرد . در ضمن فکر می کردم در مورد اتفاقی
که افتاده بود داشت زیاد از حد واکنش نشان می داشتمشک . داد که قسمتی از واکنشش به حضور من
در آم مکان مربوط می شد .
romangram.com | @romangram_com