#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_13
، زیرا جادوی و موروی چهار توسط هر چهار عنصر بود شده ساخته . هنوز یاد بودم نگرفته که چگونه از
آن استفاده کنم . گرفتن اما آن در باعث ناگهان ، دستانم شد ی ادامه برای بیشتری امنیت احساس
بررسی ام پیدا کنم .
درب خانه انتهای ، بزرگی را از جدا چوبی ایوان می ، کرد که ترین بخش لذت شاید جا دراز برای
کشیدن در است بوده تابستان . ولی درب بود شکسته ایوان ایِ شیشه به طوری که یک انسان می
توانست از آن کند عبور ناهموار ی حفره . در حالی که برف مواظب ها بودم از رفتم بالا ایوان های پله .
می بفهمد دیمیتری اگر دانستم در انجام حال چه هستم کاری توی افتاد خواهم بزرگی دردسر . با آنکه
عرق بود سرد هوا از پایین گردنم روی می . لغزید
مدام ، روز روشنایی ، روز روشنایی به یادآوری خودم می ندارد وجود نگرانی برای چیزی هک کردم . از
تیره شیشه و کردم عبور ایوان را دادم قرار بررسی مورد . حدس توانستم نمی بزنم چه باعث چیزی
شکستن آن بود شده شیشه . در توده رنگ آسمانی آبیِ فرشِ روی برف ، خانه داخل ای بود کرده ایجاد
. دستگیره را اما کشیدم محکم قفل بود . با وجهت به آن اصلا بزرگ حفره مهم نبود که در قفل . باشد
دستم را در حالی که های قسمت مواظب همزمان تیز بودم از آن دادم عبور حفره . دستگیره را از داخل
باز کردم . دستم را با و کشیدم بیرون ملایمت و دقت همان در کشویی را باز کردم . هنگام باز شدن
صدای کمی خش خش داد . صدایی آرام ولی با این حال ترسناک در آن سکوت . به نظر بسیار صدایی
بلند می . آمد
از کردم عبور درگاه . در ایستادم قسمتی که نور از میان درب باز آن جا را بود کرده روشن . چشمانم کم
کم داشت به عادت تاریکی می کرد . باد در ایوان داخل چرخ می همراه و خورد با کنار های پرده من می
رقصید . بودم پذیرایی داخل . ممکن وسایلِ تمام آن جا مبل ، بود ها گهواره صندلی ، تلویزیون ، ای و
یک جسد .
بدن یک زن ، بود یک زن که تلویزیون جلوی به بود کشیده دراز پشت . تیره موهای در بدنش کنار
بود پخش زمین روی . مستقیم گشادش چشمان به خیره بالا بود . چهره اش نسبت حتی به موری ها
بیش از بود پریده رنگ اندازه . یک بلند موهای کردم فکر لحظه او اند ریخته گردنش دور ولی بعد
فهمیدم که آن شده خشک خون ، است خون گردنش دور تیره قسمت . گلویش پاره پاره . بود شده
پیشِ وحشتناکِ ی صحنه رویم بود نامفهوم آنقدر که در اب نشدم متوجه اصلا تدا در حال ی مشاهده چه
هستم چیزی . با در نظر برداشت اینطور بدنش شرایط گرفتن می شد که او به عادی کاملا صورت
نبود اینطور اما ، است خوابیده . چشمم سپس به افتاد دیگری جسد . سانتی چند مردی متر آن طرف تر
بود افتاده . تیره خون اش اطراف فرش را بود کرده آمیزی رنگ . داشت قرار مبل کنار دیگری جسد .
کوچک تر ی اندازه ، بود یک اتاق سراسر ، کودک پر از جسد ، بود پر از جنازه . . خون و جنازه
ناگهان درک شرایطی که در آن داشتم وجود به آورد فشار مغزم . انگار تازه اطرافم بودم فهمیده چه
romangram.com | @romangram_com