#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_12

بود شده . در با اشاره کوچکترین ای قابل باز بود شدن . دیمیتری به آر انگشتش امی را در امتداد
نفسش ، داد حرکت چهارچوب ابر کوچکی های را در بوجود هوا می آوردند . وقتی که دستگیره ی در را
لمس خورد کوچکی تکان ، کرد . مثل آن که از ، باشد شکسته قبل در نهایت با : « گفت یآرام صدای
رز ، برو . » بمون منتظر ماشین توی
» آخه ، اما «
« برو . »
فقط یک گفت کلمه . همان اما کلمه با بود شده ادا قدرت . در آن مردی لحظه را به آوردم یاد که
چوبه مردم درمیان ای را در قلب یک بود برده فرو استریگوی . روی و برگشتم چمن پوشیده از برف
خطرش ، کردم حرکت از رفتن راه در پیاده رو بود کمتر . دیمیتری سر بود هایستاد جایش . تا زمانی که
در نشستم ماشین از نکرد حرکت جایش . در را به ملایم بستم ممکن حالت ترین . سپس او با ملایم
حرکاتش باوقارترین و ترین در را باز و کرد پشت آن ناپدید شد .
از کنجکاوی در حال ، بودم سوختن تا ده سپس و شمردم از شدم خارج ماشین . می دانستم که رفتن به
دنبال او کار باید اما ، نیست درستی می داخل فهمیدم آن خانه چه خبر است . راه و خانه ورودی راه
پارکینگ را گرفتم نادیده . نشان می داد که دو اگرچه ، نبوده خانه کسی گذشته روز می توانست به این
معنی هم باشد که خانه اصلا سابادیک را نکرده ترک . این احتمال را می ادمد که او انسان ها را به زور
خانه داخل می . کشیده
امکان این هم داشت وجود که چیزی آن ها را استریگوی مثل ، باشد ترسانده ها . می دانستم که این
دیمیتری ی چهره شده باعث احتمال آن شود ترسناک قدر . آرتور های روش شبیه اصلا سناریو این اما
. نبود شوئنبرگ
در و ایستادم پارکینگ یورود راه به آسمان نگاه و ضعیف نور ، کردم بی همانخورشید ولی ، بود حالی
جا ، بود ظهر را نشان می داد نقطه بالاترین ، ای که خورشید در آن قرار می استریگوی ، گیرد ها نمی
. بیایند بیرون آفتاب نور زیر توانستند
نبود نیازی از آن ها فقط ، بترسم از یتریدیم خشم می ترسیدم . خانه راست قسمت را دور زدم ، در
عمق بیشتری از راه برف می رفتم . تقریبا یک فوت . هیچ دیگر چیز غریبی و عجیب در خونه مورد
آویزان های قندیل ، نداشت وجود از ی لبه پشت بام رازی هیچ رنگی های پنجره ، را نمی منعکس
کردند . پاهایم بالاخره با چیزی بر کرد وردخ . به پایین نگاه چیزی ، کردم در بود مدفون نیمه برف .
نقره چوبه ای .
به نظر می رسید آن را در باشند کرده فرو برف . آن را برف و برداشتم را از کردم پاک رویش .
ابروهایم در هم کشیده شد . اینجا چوبه چکار می نقره ی چوبه ؟ کرد ای داراییِ با بود ارزشی . آن اه
بودند نگهبانان سلاح ترین کشنده . چوبه قادر تنها بود با اصابت به قلب استریگوی ها آن ها را کند نابود

romangram.com | @romangram_com