#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_14

خبر است . شروع دوباره لبم به کرد تپیدن . نه ، نه ندارد امکان ، . است روز الان . اتفاقات بد در طول
افتند نمی روز . بودم کشیدن جیغ ی آماده . پوشیده دستی ناگهان با دستکش از پشت دهانم جلوی را
گرفت . کردم شروع به کردن مبارزه . در بود حال همان که بعد ادکلن بوی از دیمیتری اصلاحِ را
. شناختم
حرف وقت هیچ چرا: « پرسید گوش نمی دی اون اگه ؟ ها . » بوی مرده الان بودن اینجا هنوز
به دو جوابش توانستم نمی دلیل را ، بدهم هم و بود دهانم جلوی دستش اینکه هم به شوکی خاطر که به
بود شده وارد ذهنم . یک بار بودم دیده که بمیرد کسی . اما تا به حال این همه جنازه را با هم ندیده
بودم . بعد تقریبا از یک دستش بالاخره دیمیتری ، دقیقه را برداشت . با این حال همچنان پشت سر و
بود ایستاده نزدیکم . دیگر خواستم نمی به آن ها نگاه کنم . نبودم قادر اما که چشمانم را از مقابلم صحنه
دور کنم . جنازه ها همه جا بودند . بالاخره به سمت او چرخیدم . اتفاقات ، روزه الان: « کردم زمزمه بد
ناامیدی و یاس. » افتن نمی روز توی در . بود مشخص صدایم
اتفاقات: « گفت دیمیتری بد هر زمانی می افتن . ولی اتفاق این در طول ، نیافتاده روز به ، زیاد احتمال
این اتفاق دو شب پیش رخ . » داده
جرات کردم و زیر چشمی به جنازه ها نگاهی انداختم . احساس کردم چیزی در معده ام پیچ و تاب می
. دو روز . دخور دو روز از مرگتان بگذرد دیگر فراموش می شوید ، بدون خانوادگی که حتی بدانند دیگر
وجود ندارید . چشمم به جسد مردی که نزدیک ورودیِ کنار راهرو بود افتاد . قد بلندی داشت ، بلند
اندام تر از موروی ها . دیمیتری حتما متوجه شده بود به کجا نگاه می کنم ، زیرا گفت : « آرتور
»شوئنبرگه !
به گلوی خونین آرتور خیره شدم و نجوا کردم : « مرده . » گویی این حقیقت کاملا واضح نبود .
« چطوری می تونه مرده باشه ؟ چطوری یه استریگوی می تونه آرتور شوئنبرگ رو بکشه ؟ به نظر غیر »
ممکن می آمد . نمی شود ایک افسانه ر کشت . دیمیتری جواب نداد . به جای آن دستش پایین آمد و
دور جایی که من چوبه را نگه داشته بودم قرار گرفت . لرزیدم . پرسید : « اینو از کجا آوردی ؟ »
مشتم را شل کردم و گذاشتم چوبه را بگیرد : بیرون ، ت « » وی حیاط او چوبه را بالا گرفت و آن را
بررسی کرد . چوبه در نور خورشید درخشید . « حفاظ رو شکسته . »
ذهنم همچنان گیج بود ، لحظه ای طول کشید تا چیزی که دیمیتری گفته بود را پردازش کنم . آن موقع
بود که متوجه منظورش شدم . حفاظ ها حلقه هایی جادویی بودند که که توسط موروی ها استفاده می
شد . آن ها نیز مانند چوبه ها با جادوی چهار عنصر شاخته می شوند . فقط موروی های قدرتمند می
توانند از آن ها استفاده کنند ، گاهی چند موروی برای هر عنصر لازم است . حفاظ ها می توانستند جلوی
استریگوی ها را بگیرند ، زیرا آن ها با نیروی زندگی جادو شده بودند ، چیزی که استریگوی ها فاقد آن
هستند . با این حال حفاظ ها به سرعت محو می شوند و انرژی زیادی می گیرند . بیشتر موروی ها از آن

romangram.com | @romangram_com