#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_128
« فقط حقیقتو گفتم . »
« خب پس بذار من بهت راستشو بگم . تو در مقابل پسرا کاملا احمقانه رفتار می . » کنی
به دیمیتری فکر کردم ، زیاد هم بیراه نمی : ادامه داد . گفت
« بهترین پسری . میسون عالیه شناسم که می ... و تو هیچوقت نفهمیدی اون هرکاری واست می ، کنه
اونوقت تو با آدریان ایواشکو قاطی می ف شی . »
حرفهایش متعجبم کرد ، ممکن بود میا قصد له کردن میسون را داشته باشد ؟ در صورتیکه من اصلا با
آدریان قاطی نمی . شدم می دیدم که چقدر شبیه این به نظر می . رسید ولی اگرحقیقت نداشت نمی
توانست از فاش شدن و صدمه رسیدن به احساسات میسون جلوگیری کند .
: گقتم
« »ئه . حق با تو
متعجبمیا به من خیره شد . با او موافقت کرده بودم و او نمی توانست در طول راه رفتن چیز دیگری
بگوید . به جایی از لژ رسیدیم که چند قسمت مختلف برای دختر ها و پسر ها داشت . وقتی دیگران
رفتند دست میسون را گرفتم : و گفتم
« . » صبر کن
زیادی نیاز داشتم تا در مورد آدریان او را مطمئن کنم . اما قسمت کوچکی از وجود من اینکار م می گفت
را برای این می کنم چون میسون را می خواستم ، یا این ایده که او مرا می خواهد را دو به .ست داشتم
طرز خود خواهانه ای نمی خواستم از دستش دهم . و مرا نگاه کرد او متوقف شد . چهره اش هوشیار بود
.
« می خواستم بگم متاسفم . نباید بعد از مبارزه سرت فریاد می زدم ... می دونم که فقط می خواستی
. کمک کنی و در مورد آدریان ... اهیچ اتف قی بین ما نیفتاده جدی می . گم . »
او گفت : « اینطوری به نظر نمی اومد . » اما عصبانیت روی صورتش محو شد .
« می دونم ، اما باور کن همش تقصیره اونه که به طرز احمقانه ای از من خوشش میاد . »
لحنم می بایستی قانع کننده بوده باشد ، زیرا میسون لبخند زد :
« خب سخته که اینطوری نباشه . »
« من از اون خوشم نمیاد . »
: « ادامه دادم یا هیچکس دیگه ای . »
این یک دروغ کوچک بود ، اما فکر نمی کردم مهم باشد ، من بزودی همه چیز را در مورد دیمیتری تمام
می . کردم میا در مورد میسون راست می . گفت او خارق العاده شیرین و با مزه بود . من احمق بودم که
این فهمیدم ا نمیر ... ؟ درسته
دستم هنوز روی دستش بود و او را سمت خودم کشیدم . او بیش از این نیازی به اشاره ی من نداشت به
romangram.com | @romangram_com