#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_126
کنم اونقدرام عالی به نظر نمی رسه . احتمالا نه اونقد . » یکه تو هست ر
دستم را بیرون کشیدم : « هیچوقت نخواهی فهمید . »
: گفت « مشکلی نیست ، قوه ی تصور خوبی دارم . »
به بقیه پیوستم و همه به سمت قسمت اصلی اقامتگاهمان حرکت کردیم . میسون نگاه ناشناسی که
کریستین به لیزا انداخته بود را تحویلم داد و از من فاصله گرفت . به سمت جلوتر رفتم تا با ادی باشم
ولی وقتی متوجه شدم کنار میا هستم ناراحت و متعجب شدم . به نظر بیچاره می . رسید
: بلاخره گفتم « من ... من واقعا به خاطر اتفاقی که افتاد متاسفم . »
« لازم نیست طوری رفتار کنی که انگار اهمیت می . » دی رز
« نه نه ، جدی گفتم ، . » متاسفم ... دوحشتناک بو
. « کرد به من نگاه نمی این ... یعنی ... می خوای بزودی بری و پدرتو ببینی » ؟
: بسختی گفت « هر وقت که اونا خبر بدن . »
« . » اوه
نمی دانستم دیگر باید چه و تسلیم شدم بگوشم . در عوض توجهم را به پلکانی که باید به پشت بالا می
رفتیم تا به قسمت اصلی لژ برسیم معطوف کردم . این بار میا به طور غیر منتظره ای بحث را ادامه داد .
: آرام گفت
« دیدمت که جلوی مبارزه رو . گرفتی طوری به جادوی سیاه اشاره کردی که انگار در موردش خیلی می
دونی . »
اوه ، عالی بود ، او داشت شبیه کسانی که حق السکوت می گیرند رفتار می کرد ... یا شاید هم واقعا چنین
کسی بود . در یک لحظه میا تقریبا مودب به نظر می رسید .
: گفتم « فقط حدس زدم . من واقعا زیاد نمی دونم ، فقط یه داستانایی شنیدم . »
« ! » اوه
حالت چهره اش سنگدل شد .
« چه جور داستانایی » ؟
« اوم خب ... »
سعی کردم به چیزی فکر کنم که نه مبهم و نه واضح باشد .
« مثل اونی که به اون پسرا گفتم . کارهای همراه با تمرکز مهمند ، چون اگه با یه استریگوی مبارزه کنی
همه جور چیزی می تونه حواست رو پرت کنه ، بنابراین باید کنترل خودتو از دست ندی . »
در واقع این یکی از قانون های مقدماتی نگهبانی بود ، اما باید برای میا جدید به نظر می رسید ، چون
چشم هایش با اشتیاق گشاد شده بودند .
« ؟ دیگه چی مردم چه جور جادو هایی استفاده می » ؟ کنند
romangram.com | @romangram_com