#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_125
« آره ، تو چطور ... » ؟
حبه م ض اینکه انگشت های آدریان لیزا را لمس کردند او شروع به نفس نفس زدن کرد انگار که یک .
پارچه روشنایی اورا در بر گرفته است . حالت عجیبی روی صورتش پدیدار شد . با وجود مستی موجی از
خوشی را که به وسیله ی ارتباطمان جاری شده بود را احساس کردم . با شگفتی به آدریان خیره شده بود
و چشم های آدریان هم در نگاه لیزا قفل شدند .
درک نمی کردم که چرا آن دو به این صورت یک دیگر را می نگرند ، اما به هرحال نگرانم می . کرد
: گفتم « هی . تمومش کنید . بهت که گفتم لیزا دوست پسر داره . »
آدریان در حالی که هنوز خیره مانده بود گفت : « می دونم . »
لبخند کوچکی روی لبش نشست .
« ما باید یه روز با هم صبت کنیم دختر دایی . »
لیزا موافقت کرد : « آره ! »
« هی . »
از همیشه دست پاچه تر بودم .
« تو یه دوست پسر داری و اون الان اونجاست . »
نگاه لیزا به حالت عادی بازگشت .
و هرسه ی ما رویمان را به طرف در چرخاندیم . کریستین و بقیه آنجا ایستاده بودند یاد وقتی . ناگهان
افتادم که مرا در حالی که دستهای آدریان به دورم بود پیدا کرده بودند . این بار هم تفاوت چندانی
نداشت ، من و لیزا در اطرافش نشسته بودیم ، خیلی نزدیک .
لیزا از جا پرید . نگاهش ملایم بود ، ولی حالت گناهکاران را داشت . کریستین واقعا رعایتش را کرد که
: گفت
« . »ریم داریم می
: لیزا جواب داد
« . »باشه
و پایین را نگاه کرد و رو به من گفت :
« » ؟ آماده ای
سرم را به علامت موافقت تکان دادم و سعی کردم روی پاهایم بایستم . آدریان دستم را گرفت و کمکم
کرد تا بلند شوم . به لیزا لبخند زد .
« از صحبت کردن باهات خیلی لذت بردم . »
و رو به من خیلی آهسته زمزمه کرد :
« نگران نباش . بهت که گفتم اونطور که تو فکر میکنی لیزا رو دوست ندارم . واسه اینکه باهاش حمام
romangram.com | @romangram_com