#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_123
و : اشاره کردم
« ده دتوی این قیقه سیگار نکشیدی !ها
می خواستم موضوع بحث را عوض کنم .
: قیافه گرفت
« اینجا سیگار کشیدن ممنوعه ! »
« مطمئنم با مشروب جبران کردی ، نه ؟ »
لبخند آدریان برگشت :
« خب بعضی از ماها عادت ها بگذریم ، .کنیم مونو کنترل می تو که قرار نیست مریض شی » ؟ درسته ؟
هنوز احساس مستی می کردم ، اما دیگر حالت تهوع نداشتم .
« نه . » ، بهترم
« »خوبه .
یاد وقتی افتادم که رویای او فقط یک رویا . دیدم را می در مورد او دیده بودم ، اما همان یکی ذهنم را
درگیر خودش کرده بود ، مخصوصا صحبت هایش در مورد من . می خواستم در موردش از او بپرسم ...
با وجود اینکه می دانستم احمقانه است این ، اما رویای من بود و ربطی به او نداشت .
« » ؟ آدریان
چشم های سبزش را به سوی من چرخاند .
« » ؟ بله عزیزم
نتوانستم خودم را وادار به پرسیدن کنم .
« . مهم نیست
خواست تلافی کند اما بعد سرش را به سمت در کرد :
« آه ... . » داره میاد اینجا
« کی » ؟
لیزا وارد اتاق شد و چشم هایش اطراف را بررسی .کردند وقتی ما را پیدا کرد احساس آرامش مختصری
روی چهره اش نمایان شد . از طریق پیمان چیزی حس نکردم ، فکر کنم نوشیدنی هایی مانند الکل
ارتباطمان را را سست می کرد . این ، یکی دیگر از دلایلی بود که نباید چنین اتفاق احمقانه ای امشب
. برایم می افتاد
: لیزا گفت « » ؟ جاییتو این
. کنارم زانو زد آدریان را برانداز کرد و سرش را تکان کوچکی داد . »
« . » سلام
« علیک سلام دختر دایی . »
romangram.com | @romangram_com