#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_122

« . » باشه
اما هنوز داشت لبخند می .زد
« وازی لیزا کجاست کردم خیال می . همه جا باید بهت چسبیده باشه . »
: توضیخ دادم
« با دوست پسرشه . »
« چرا اینطوری می گی با دوست پسرشه نکنه ؟ ؟ کنی حسودی می دوست پسرشو برای خودت می
» ؟ خوای
« نه . خدایا ، من اصلا از اون خوشم نمیاد ! »
: پرسید « با لیزا بد رفتاری می » ؟ کنه
« نه ! » : اعتراف کردم « لیزا ! » اون یه احمقه . پرسته رو می
آدریان از این حرفم لذت برد .
« خب در مورد حسود بودنت اشتباه نکردم ، حسودی ! ... ام ... چون اون بیشتر وقتشو با دوست پسرش
می گذرونه ، نه با تو ؟ »
حرفش را نادیده گرفتم : « چرا داری مدام در مورد اون سوال می ؟ کنی ازش خوشت میاد » ؟
: خندید « طوریاون . خیالت راحت که به تو علاقه دارم از اون خوشم نمیاد . »
« بالاخره اما . » خوشت میاد
« فقط می خوام باهاش حرف بزنم . »
به بهانه ی آب دادن به من بحث را عوض کرد .
: پرسید « » ؟ بهتری
لیوان را به دست من داد یلیوان . کریستالی بود و به صورت پیچیده ای روی بدنه اش کنده کاری شده
بود . برای آب ساده زیادی تجملی به نظر می : رسید
« آره ... فکر نمی کنم اون نوشیدنی ها اونقدر قوی باشن . »
با دهان بسته خندید :
« این زیباییشونه ... و صحبت از زیبایی شد ... رنگ پوستت خیلی قشنگه ! »
مکانم راعوض کردم . ممکن بود پوست من به اندازه ی دختر های دیگر درخشندگی نداشته باشد اما .
ابا آدری ن درخشیدم خواستم می که می ، آنقدر ، یا شاید هم واقعا پوست درخشانی داشتم چیز ؟
مرموزی در مورد آدریان وجود داشت او . طوری متکبر بود که مرا خشمگین می کرد ... اما با این وجود
، هم هنوز می خواستم دور و بر او باشم . شاید غروری که در من وجود داشت باعث می شد با او ارتباط
برقرار کنم .
جایی در اعماق ذهن مستم ، چراغی روشن شد . . فهمیدم چیست اما دقیقا نمی آب بیشتری نوشیدم

romangram.com | @romangram_com