#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_121
تجربه کرد بخش را برگشتم. ه بودم
ناگهان در ذهن پر از الکل و تیره و تارم ، همه چیز خارق العاده شهوانی به نظر می البته در . رسید
حقیقت احساس مزاحمت می کردم ، انگار به صورت ناخوانده شاهد سکس دو نفر دیگر بودم وقتی .
موروی کارش تمام شد و باقیمانده ی خون را با زبانش تمیز زد ، لب هایش را به مدت کوتاهی روی
گونه ی دختر و به نرمی گذاشت او را بوسید .
« می خوای داوطلب شی » ؟
نوک انگشت هایی به سبکی گردنم را لمس کردند و وقتی برگشتم بپرم .از جا باعث شدند ، چشمان
سبز و . ن را دیدماآدری ی لبخند مغرورانه
در حالی که دست هایش را کن گزدم ار می فتم :
« این . » کارو نکن
: پرسید « پس » ؟ کنی اینجا چیکار می
به اطرافم اشاره کردم : « ! » گم شدم
مرا به دقت برانداز کرد : تو « مستی ؟ »
« نه البته که نه . ... اما ... » حالت تهوع کمی رفع شده بود ، اما هنوز احساس خوبی نداشتم . « فکر کنم
! » مباید بشین
بازویم را گرفت :
« خب ، اینجا اینکارو نکن . ممکنه کسی فکر اشتباه کنه . بیا بریم یه جای خلوت تر . »
او مرا به اتاق دیگری هدایت کرد و من با هیجان نیز و به سرعت ماطراف را از نظر گذراندم مکانی . آنجا
برای ماساژ بود دادن ، چند موروی روی میزها به پشت خوابیده بودند و از کارمندان هتل ماساژ پا وکمر
می . گرفتند روغنی که استفاده می کردند بویی شبیه رزماری و . نبل داشتسُگل در هر شرایطی ماساژ
عالی به نظر می اما . رسید در حال حاضر خوابیدن روی شکم به نظر ایده خوبی نمی رسید .
روی زمین فرشکه با پوشانده شده بود نشستم و به دیوار تکیه دادم . اآدری ن رفت و با لیوان آب در ی
دست برگشت . در مقابل دیوار نشست و آنرا به من داد .
« اینو بخور »، برات خوبه !
: زیر لبی گفتم « ، من بهت که گقتم ! » مست نیستم
اما به هر حال لیوان را گرفتم . لبخندی به من زد .
« اوه ... .زه کردی مبارعالی راستی ، پسری که کمکت کرد کی بود » ؟
« دوست پسرم ، ! » البته به نوعی
« ست حق با میا ، یه عالمه پسر تو ی توزندگ هست ! »
« . » اینطور نیست
romangram.com | @romangram_com