#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_120

: « هشدار دادم این ! » کارو نکن
مشت هایش را گره کرد و مرا وری ط نگاه کرد که انگار ممکن بود با ما هم گلاویز شود ، ن و اما م
میسون به اندازه ی کافی ابهت داشتیم که این کار را نکند ، علاوه بر آن ، به نظر نمی رسید او دوستانی
همچون اندرو در اطرافش داشته باشد ( کسانی که به طور زننده ای فریاد کشیده و اندرو را تشویق می
.کردند ) به طور مختصر غرغر تهدید آمیزی کرد و و برگشت .
به محض اینکه ناپدید شد به سمت میسون برگشتم :
« تو که منظورت این نبود ؟ »
پرسید :
« منظورم چی نبود » ؟
« پریدن وسط دعوا ! »
: گفت
« تو هم این کارو کردی . »
بهانه آوردم ، هرچند متوجه بودم حق با اوست فغرغر کنان گ . تم :
« قضیه ی من فرق می کنه . و » ناخواسته به جلو متمایل شدم .
پرسید : « » ؟ مستی
« نه ... البته که نه . فقط دارم سعی می نذارم کنم . کنیبکار احمقانه ای فقط چون توهم زدی که توانایی
هکشتن ی استریگوی رو داری ، معنیش این نیست که روی هرکسی امتحانش کنی . »
به : سختی پرسید
« » ؟ توهم زدم
بعدش حالت تهوع پیدا کردم و سرم شروع به چرخیدن کرد . به سمت اتاقی حرکت کردم و امیدوار
بودم تلو تلو نخورم . اما وقتی که سرانجام به آنجا رسیدم متوجه شدم اتاق دسر و نوشیدنی است ، البته
نه به آن صورتی که من فکر می ، آنجا کردم اتاق خون دهنده ها بود . چند انسان پوشیده از لکه های
دیوار خون به تکیه داده بودند . بخار خشبویی با عطر یاس در هوا شناور بود که ریه های هر کس را جلا
می داد .
. گیج کننده بود وقتی موروی مو طلایی خم شده بود وگردن مو قرمز بسیار زیبایی را گاز می گرفت با
شیفتگی ترس آوری نگاه می همه این خون . کردم دهندگان به طرز استثتایی زیبا بودند ، با کمی تامل
متوجه شدم که مانند بازیگران و مدل ها هستند ، چیزی که خانواده های سلطنتی شایستگی اش را داشته
مورو .باشند ی مو طلایی مدتی نسبتا طولانی ، عمیقا خون دختر را نوشید . نیز دختر چشم هایش را
بست و لب هایش را از هم جدا کرد . وقتی که اندروفین موروی وارد رگ ها و سیستم گردش خونش
یاخوش یحالت شد ، ند و ناب روی صورتش پدیدار گشت . بدنم مرتعش شد ، به زمانی که این حس لذت

romangram.com | @romangram_com