#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_113
» ؟ شنا و تفریح
با صبوری گفت فقط شنا نیست « : . درضمن دقیقا به خاطر همین سلاخی باید بری . »
قبل از اینکه راجع به این مطلب بحث کنم دوستانم را در گوشه ای دیدم . لیزا ، میسون و کریستین .
اادی ک ستیل هم با گروه بود که باعث تعجب نبود در عوض ولی .میا هم بود کسی که قطعا باعث تعجب
من شد . غرق در گفتگو بودند و، هرچند قتی ما را دیدند صحبتشان را قطع کردند .
با صورتی متعجب گفت . » تو اینجایی « :
آمد که دست آیادم دریان هنوز دور من بود . دستش را پس زدم لحظه » . سلام بچه ها « : و گفتم ی
بدی بود و من مطمئن بودم که صدای خنده ی آهسته آ ی دریان را شنیدم . به او نظری انداختم و بعد
آ « : به دوستانم دریان دعوتمون کرد » . بریم شنا ه
با تعجب به من خیره شدند و می دانستم که فکر هایی در سرشان می گذرد . چهره ی میسون کمی تیره
شد ولی مثل بقیه چیزی نگفت .
آدریان به خوبی با اینکه من به علاوه بر لیزا بقیه را هم به مهمانیِ سِری او دعوت کرده بودم کنار آمد .
با آن اخلاق بی خیال و آسان گیری که داشت واقعا انتظار دیگری هم نداشتم . زمانی که مایو پوشیدیم ،
دنبال او به سمت دری که در یکی از زاویه های دور ساختمان قرار داشتم رفتیم . پله هایی بود که به
پایین و پایین تر می رفت . از اینکه این همه دور خودمان چرخیده بودیم و به پایین می رفتیم سر تقریبا
گیجه گرفته بودم . چراغ های الکتریکی به سقف آویزان بود ولی هر چه که دور تر می شدیم دیوا ها به ر
سنگهای غار شبیه تر می شد .
وقتی به مقصد رسیدیم فهمیدیم که آدریان درست گفته فقط شنا نبود ، است . ما در جایی شبیه چشمه
ب گری آ م مخصوصی بودیم ، چیزی که فقط برای موروی های ممتاز قابل استفاده بود . در این مورد
فکر می کنم برای گروه خاصی از سلطنتی ها رزرو شده بود ، که احتمالا دوستان آدریان بودند . نزدیک
سی نفر و همه نیز همسن و سال او بودند . کسانی که ثروت و اشراف زادگی از سر و رویشان . می بارید
جایی که رفتیم شامل . شاید بودطبیعی ب گرم آاز استخر های مجموعه ای زمانی در غار یا ی همچین ک
چیزی بودند ، ولی از زمانی که سازندگان بنا از شر هرگونه محیط روستایی خلاص شده بودند مدت
زیادی می گذشت دیوار و سقف . سنگ سیاهِ به اندازه ی هرچیز دیگری در آنجا . انگار زیبا و براق بود
که در غار هستی ( غاری بسیار زیبا و تزئین شده ) . قفسه های حوله و میزهایی پر از خوردنی های
عجیب غریب در کنار دیوار چیده شده بود . حمام ها با بقیه چیزهای اتاق ند بود هماهنگ . استخر های
آسنگی که ب داغ داشتند با منبع زیر زمینی گرم می شدند . بخار اتاق را پر کرده بود و بوی خفیفِ فلز
مانندی در هوا حس می شد . صدای خنده ی مهمانان همه جا می پیچید .
آبه رامی از لیزا پرسیدم چرا میا با « : »شماست ؟ داشتیم در میان اتاق می گشتیم و دنبال استخری می
گشتیم که از مردم پر نباشد .
romangram.com | @romangram_com