#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_112

صدایی ناگهان در نزدیکی گفت » دمپایر کوچولو « :
آهسته ، در حالی که هنوز گیج بودم به سمت . چرخیدم فاشکودریان ایوآ .نیشخندی به من زد سری و
آبرای شنایی به دیمیتری تکان داد . احتمال می دادم صورتم قرمز شده باشد . آدریان چه مقدار از
صحبت هایمان را ؟ شنیده بود
با همان حالت همیشگی « : ورد و گفتآدستش را بالا نمی خوام مزاحم بشم . فقط می خوا باهات ستم
حرف بزنم . هروقت که وقت داشتی » .
می خواستم به آدریان بگویم برای هر که او مسخره ای نوع بازیِ الان قصد انجامش را دارد ندارموقت ،
ولی کلمات دیمیتری هنوز . او کرد اذیتم میهم به آ ا عدم تاییدبحالا داشت دریان نگاه می کرد .
احتمال می دادم دم ها درباآ ی مانند بقیههم او ره ی شهرت بد آدریان شنیده باشد .
ناگهان می خواستم که او حسادت کند . می خواستم که او هم به همان اندازه که اخیرا به زده من ضربه
. ضربه بخورد بود
آ، از دیده گرفتمادردم را ن ن لبخند های هوس انگیزی که بعضی اوقات برای تاثیرِ کامل استفاده می
دآ. به سمت کردم زدم ریان رفتم و دستم را روی بازویش گذاشتم .
به آدریان گفتم : « الان وقت دارم . » خودم هم سری برای دیمیتری تکان دادم و در حالی که نزدیک به
آدریان راه می رفتم او را به بیرون هدایت کردم : « بعدا می بینمتون نگهبان بلیکوف . »
دنبال کرد با بی احساسی ار دیمیتری ما تیره یچشمان . بعد من چرخیدم و دیگر هم به عقب نگاه
. نکردم
: دریان پرسیدآکه تنها شدیم همین « که دمای بزرگتر آبا از خودت حال نمی کنی ، » ؟ هان
توهم زدی « : گفتم . واضحه که زیبایی خیره کننده ی من ذهنتو » .مختل کرده
ااز هم ن خنده های قشنگش کرد » . کنهاین کاملا مم « .
خواستم قدمی به عقب بگذارم ولی او دستش را دور من انداخت نه نه ، تو می « . ادای با من خواستی
صمیمی بودن در بیاری ، حالا باید نتیجه اش رو ببینی . »
چشمانم را چرخواندم و گذاشتم دستش همانجا بماند . بوی الکل و بوی گلِ مداوم میخک را احساس می
اد. نمی کردم نستم الان مست ست یا نها . احساسی به من می گفت که احتمالا بین اندکیفرق فقط
رفتار او هنگام یمست و هنگام هوشیاری .وجود دارد
» ؟ چی می خوای « : پرسیدم
برای لحظه ای مرا بر انداز کرد یزمی خوام وا « : لیزا رو بیاری و با من بیاین . ما قراره بریم تفریح کنیم
. مطمئنا به مایو هم نیاز پیدا می کنی » . ن به نظر با قبول کردن این نا امید شده بود . « مگر اینکه بخوای
» . لخت بیای
« چی ؟ یک گروه از موروی ها و دمپایر ها همین چند لحظه پیش سلاخی شدند و حالا تو می خوای بری

romangram.com | @romangram_com