#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_110

. بود دوخته
نمیدی پیشنهاد مطمئنا « که موروی ها موقعی و بایستند نگهبانان کنار که استریگوی ها اومدن در
بجنگن کنارشون ؟ »
نگاهی تاشا به هن: « کرد سمتش . پیشنهاد دارم می دم موروی ها دمپایر و ها قبل و بذارن جلو قدوم از
استریگوی اینکه ها . » بشن روبرو باهاشون بیان
ساله بیست پسر ای که مدلِ شبیه سخن لائورن رالف گوی 33بود ، از جایش جهید ، شرط می بستم که
سلطنتی بود ، هیچ کس دیگری چنین های لایت هایِ بلوندِ عالی ای در موهایش نداشت ، عرق گیرِ
گرانقیمتش را از دور کمرش باز کرده بود و آن را روی پشتی صندلی اش انداخته بود ، با یک صدای
ساختگی گفت : « اوه » بدون نوبت حرف زد : « پس می خوای فقط به ما چماق و چوبه بدی و ما رو
بفرستی وسط میدون تا مبارزه کنیم ؟ »
اگه: « انداخت بالا شانه تاشا لازم باشه ، آره . » اندرو
ی گوشه داری کنایه لبخند لب پدیدار زیبایش های شد دیگه های سلاح اما: « ای هم هستن که می
تونیم یاد کنیم استفاده ازشون بگیریم . اونهایی که . » باشن داشته تونن نمی نگهبانان
نشان اندرو ی چهره حالت می داد که به ا نظرش ین فکر چه است احمقانه قدر ، چشمانش را : « گرداند
اوه ، واقعا ؟ مثلا چی ؟ »
کاملا تاشا لبخند به یک تبدیل پوزخند شد مثل: « این . »
او دستانش را گیری عرق و داد تکان که بود شده آویزان صندلی روی در شعله ها غرق شد و آتش
. گرفت
او با دادی حیرت زد ، آن را روی زمین کرد سعی و انداخت با پاهایش آتش را خاموش
کند . های نفس و سکوت اول در سپس... بود افکنده سایه جمعیت بین شده حبس سینه
هرج شروع مرج و شد .
Ralph Lauren .
مردم برخواستند و فریاد کشیدند ، همه می خواستند نظرشان شنیده شود و این طور که معلوم بود اکثر
آن ها یک دید داشتند : تاشا اشتباه می کرد .آن ها به تاشا گفتند که دیوانه است . به او گفتند با
فرستادن موروی ها و دمپایر ها برای مبارزه با استریگوی ها اِنقراضِ نسلِ هر دو را سرعت می بخشد .
آن ها حتی آنقدر پررو بودند که اظهار می کردند این تماما نقشه ی تاشا بوده و تاشا به نحوی در تمام
این قضایا با استریگویی ها هم دست است .
دیمیتری برخواست . با بررسی هرج و مرج ، بیزاری تمام چهره اش را فرا گرفت . « شما ها هم بهتره
اینجارو ترک کنید ، هیچ چیز به درد بخوری اتفاق نخواهد افتاد . »
من و میسون بلند شدیم ، اما همین که خواستم دنبال دیمیتری بیرون برم میسون سرش را تکان داد .

romangram.com | @romangram_com