#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_109

روندِ خطی برخورد کنیم باعث فقط می شه استریگوی ها ه طعمه ای بیشتری به . » بیارن دست
نفری چند به نفسشان تاشا سختِ کلمات انتخاب دلیلِ را کردند حبس ، اما او در جلب توجه کردن
. بود شده موفق دیگران
استریگوی برای بیشتری ی علوفه و غذا شما و « ها فراهم می کنید اگر بخواین زن ها دمپایر ی رو
کنید نگهبان . اگر اونا تونین نمی نخوان خودشون رو مجبور به انجام این کار بکنین ، شما ی برنامه تمام
و بیشتر نگهبان گرفتن برای در ی ادامه اون بچه انداختنِ ها وسط یک راهِ پر خطر ، اونم برخلاف
میلشون ، حتی یک قدم هم بردارید دشمن مقابل تونید نمی ، بگم باید این ایه نظریه ترین مسخره که تا
شنیدم حالا ، اگر قبلش به ی برنامه اون آقا گوش . » بودم نداده
او به اولین سخن گو کرد اشاره ، همانی که می موروی خواست ها دور هم شوند جمع ، چهره شرمندگی
مرد ی را در . برگرفت
او : « گفت پس فکرمون رو روشن کن ناتاشا ، باید بگو بهمون چه کار کنیم ، می بینیم که تو های تجربه
زیادی در استریگوی مقابل ها . » داشتی
یک کنار کوچک لبخندِ لب دیده تاشا های شد ، اما او در توهین مقابل او به . برنخواست مقابله
« من چی فکر می کنم » ؟ او آمد جلوتر ، همانطور که سوالش پاسخ را می داد به ما خیره شد : « من می
گم باید این برنامه ها که همش می خوایم به یک نفر یا یک چیز اعتماد خودمون حفاظت برای کنیم رو
تموم کنیم . فکر می تعداد مشکل کنید کم هاست نگهبان ؟ مشکل این نیست . اینجاست مشکل که
استریگوی ها هستن زیاد خیلی ، و ما به بشن قدرتمندتر و زیادتر دادیم اجازه اونها . به اینکه خاطر ما
کاری هیچ در ندادیم انجام لشونمقاب ، به جز مسخره های استدلال اینکه ای داشتیم این مثل ، ما فرار
دمپایر پشت و کردیم ها استریگوی دادیم اجازه و شدیم پنهان ها غیر بشن مهار قابل ، این ماست اشتباه
. مردن درُزداوها اینکه دلیل ما هستیم ، شما یک ارتش می خواید ؟ خب اینجاست ، ما هستیم ، دمپایر
ها نیستن کسایی تنها که می کردن مبارزه تونن رو یاد بگیرن . مونیکا ، مساله این نیست که زن های
دمپایر در هستن کجا جنگ این ، اینجاست مساله که : ما هستیم کجا ؟ »
فریاد داشت تاشا می زد ، و این هایش گونه تقلا را به صورتی رنگ در بود آورده ، هایش چشم با این
برانگیخته احساساتِ می درخشیدند ، وقتی و با ترکیب صورتش ترسناک حتی و زیبا اجزایِ ی بقیه می
شدند ، یک موثر ی چهره به وجود می آورد ، چشمانشان توانستند نمی مردم اغلبِ را از او بگیرند ، لیزا
با تعجب او را تماشا می و کرد از کلمات او بود گرفته الهام ، میسون به هیپنوتیزم نظر می رسید ،
بود گرفته قرار تاثیر تحت دیمیتری ، عقب و تر از او ...
عقب تر از او بود میا ، دیگر میا در صندلی اش بود نرفته فرو ، او و بود نشسته راست خشکش زده بود .
بودند شده گرد آنقدر چشمانش که داشت امکان از حدقه در بیایند ، طوری به تاشا زل زده بود که انگار
او به سوال تمام جواب تنهایی ها را می داند ، بود ترسیده کمتر سِزِلسکی مونیکا ، و نگاهش را به تاشا

romangram.com | @romangram_com