#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_106

کردند پیدا ، همگی می بنشینیم عقب خواستیم که لیزا به سرش ناگهانی طور را . داد تکانی
« من می رم . » بشینم جلو
هر سه نفرمان به او شدیم خیره ، متحیر تر از آن بودم که احساساتش را کاوش کنم .
او : « کرد اشاره نگاه کن ، سلطنتی ها نشستن اونجا ، با . » هاشون خانواده
بود درست ، خانواده افراد ها کنار هم و به بودند نشسته گروهی صورت ، بادیکاها ، ایواشکوف ها ،
زکلوس ها تاشا... ، و هم به بود نشسته آنجا تنهایی ، کریستین هم فرد تنها از اُزرا ی خانواده ها . بود
: « گفت لیزا من . » باشم اونجا باید
به او گفتم هیچ: « کس نداره توقع تو او . » باشی نجا
« من باید به عنوان یه . » باشم داشته حضور اونجا دراگومیر
کریستین با همش اینا: « گفت طعنه یه مشت از . » هاست سلطنتی مزخرفات
لیزا ی چهره به مصممی حالت در : « آمد من . » باشم اونجا باید
به لیزا احساسات دادم اجازه خودم را حس کنم و از آمد وشمخ یافتم آنچه ، او کل روز را با و آرام حالت
ترسیده ای بود گذرانده ، زمانی مثل که در مورد مادر بود فهمیده میا . هنوز ترسش از اما بود نرفته بین
اعتماد به محکمی تصمیمِ و نفس آن را بود کرده کمرنگ . او یکی بود داده تشخیص از های موروی
است امتیاز صاحب ، و به اندازه همان که استریگوی ی آواره گروه ها او را می ترساند ، به اندازه همان
هم می وظیفه خواست اش را . بدهد انجام
به بهتره: « گفتم نرمی این علاوه. » بکنی کارو بر آن بین آمد نمی بدم او . بیفتد دعوا کریستین و
چشمانم لیزا را لبخندی و کرد ملاقات زد ، او می دانست چه چیزی را کرده احساس ام ، بعد رو به
بهتره: « کرد کریستین به عمه ات . » بشی ملحق
دهانش کریستین را باز کرد تا کند مخالفت ، اگر به نبود حاضر حالِ شرایطِ خاطر ، لیزا دادنِ دستور به
او می باشد بامزه توانست . او بود سختگیر و سمج همیشه ؛ بودند دلایلی اینها و که موفق دادند نمی اجازه
باشد . با چهره دیدن اش آنچه فهمیدم من در مورد لیزا حس کردم را است داده تشخیص ، او هم
داشت دوست لیزا را ببیند قوی ، لبهایش را با شکلکی به هم . فشرد
بسیار « خب لیزا دست. » را و گرفت با هم به جلوی سمت لژ برداشتند قدم . من میسون و درست
قبل از اینکه همه چیز نشستیم شود شروع ، دیگرم طرف دیمیتری نشست ، موهایش را پشت محکم
و بود بسته سرش کت اطرافش نشستن هنگام بلندش را پوشاند . با نگاهی تعجب به او چیزی اما انداختم
نگفتم . کمی تعداد از نگهبانان در این داشتند شرکت همایی گرد ؛ سرشان اغلب با خسارات کنترل
مشغول بود ، فهمیدم سپس ، که من بین هر دو زندگی مرد ام نشسته ام .
بعد از آن و گفت گو به شروع زودی شد ، همه بودند مشتاق تا در موروی اینکه مورد ها باید چگونه در
باشند امان ، بزنند حرف ، اما در واقع دو تا از تئوری ها توجه بیشترین را به خود جلب می . کرد

romangram.com | @romangram_com