#آکادمی_خون_آشام_(جلد_دوم)_پارت_103

بکنند کاری چنین تونستن نمی . کدوم هیچ از نکردن فرار چیزاشون و درُزداوها . با حداقل نگهبان پنج
گرفتار استریگوی هفت می شدند- حداقل به طور آنی- تا بعضی ها کنن فرار بتونن . ما نظرمون نه یا ده
» . تاست
: « گفت دیمیتری حق با . » جانینه ؛ « و اگر به وقوع محل حادثه نگاه کنید ، اون هفت و بزرگه خیلی تا
. » بدن پوشش اونو تونستن نمی استریگوی
درُزداو ها یکی از بودند سلطنتی ی خانواده دوازده . موفق و بزرگ ، اما نه لیزا ی مرده خاندان مانند . آن
ها همه جا دیده می شدند ، مشخصا اما ، حمله ای ای مانند این بود وحشتناک هنوز . علاوه بر آن ،
چیزی در مورد آن ها مغزم را بود کرده مشغول . چیزی که باید به یاد می چیزی... آوردم که احتمالا
در درُزداوها مورد می دانستم .
زمانی که بخشی از مغزم در حال بود معما حلِ ، مادرم را با شی تماشا فتگی می کردم . داستان وقتی
هایش را بود کرده تعریف به او گوش بودم داده ، جنگیدنش را و دیده حس بودم کرده ، اما در دنیای
واقعی ، به راستی ، هیچ گاه او را در بودم ندیده زندگی واقعیِ های بحران زمان . او ذره ای از کنترل قوی
سختش ی چهره و را هایی زمان که در بود اطرافم به من بود داده نشان ، اینجا اما ، می دیدم که کنترل
چقدر شرایط و خود کردنِ لازم است . این مثل شرایطی آدم را دیوانه می کرد ، حتی در نگهبانان میان
نیز می توانستم حس کنم که همگی بی منتظرند صبرانه تا . بدهند انجام کاری
و بود منطقی مادرم های حرف یادآوری می باید کرد منتظر بمانند ، شرایط و کنند تمرکز را به خوبی
بسنجند . آرامش او همه را آرام می کرد ، قویِ روش و راه او باعث می شد ی دهنده الهام آن ها باشد ،
است روشی دقیقا این شدم متوجه که یک . باشد داشته باید رهبر
دیمیتری هم به ی اندازه او متین و خوددار بود . اما او می گذاشت مادرم همه چیز را گاهی، ببرد پیش
بودم مجبور به کنم یادآوری خودم که جوان خیلی تر از است نگهبانانی که . رفتند
آن ها بیشتر در حرف حمله مورد می ، زدند که چه دِرُزداو طور ها یک کریسمس دیروقتِ مهمانیِ در
اند داشته مهمانی سالن ، زمانی که یاستریگو ها حمله . بودند کرده
یکی از بادیکاها اول: « کرد زمزمه نگهبانان ، حالا هم درُزداوها . سلطنتی دنبال اونا ها . » هستن
دیمیتری با موروی دنبال اونا: « گفت سردی حالت ها هستن ، و سلطنتی غیر . » نیست مهم سلطنتیش
سلطنتی غیر و سلطنتی ، به درُزداوها چرا فهمیدم ناگهانی طور مهم بودند ، خود ی غریزه به خودی ام
می الان همین خواست از جا بپرسم سوالی و بپرم . اما بهتر می دانستم که و است مهمی ی مسئله این
کنم عجله نباید ، رفتار برای زمانی هیچ غیر نداشت وجود عقلانی . می خواستم به خویشتن و محکمی
داریِ مادرم باشم دیمیتری و ، پس شدم منتظر تا شود تمام بحث . کردند شروع گروه وقتی به پراکنده
شدن ، از کردم سعی و پریدم راحتی مبلِ روی تا راهم را به طرفم مادرم باز کنم .
او با حیرت حالت زده ای : « گفت رز » ، زمانی مثل درست که در بودم استن کلاس او متوجه من نشده

romangram.com | @romangram_com