#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_90
دادم خودشان را عقب می کشیدند و گاهی آماده ي حمله می شدند.این پرنده به نظر در عرض سی ثانیه
می توانست چشم هاي یک نفر از را کاسه در بیارد، البته اگر طرف زنده بماند.پس از چند بار بال بال زدن
.سرانجام آرام گرفت
" پرسیدم: " اون چیه یه ؟ کلاغ؟
" .خانم کارپ جواب داد: " نه، یه زاغه
" لیزا پرسید: " مرده؟
" .به پرنده خیره شدم: " آره، مسلما مرده، بهش دست نزن
خانم کارپ بیان کرد: " شاید توسط یه حیوون دیگه مورد حمله قرار گرفته باشه، اونا به خاطر قلمرو و منبع
" .غذا با هم می جنگن
.لیزا زانو زد، احساس ترحم از صورتش می بارید
تعجبی نکردم، چون او همیشه به حیوانات اهمیت می داد.بعد از اینکه آن همستر ) نوعی موش صحرایی
جونده و( خرچنگ به را جان هم انداخته بودم، چند روز مدام برایم سخنرانی می کرد.من به آن جنگ
.کوچک به چشم مسابقه اي ارزشمند نگاه می کردم او و آن را ظلم به حیوانات می دید
لیزا همانطور که مبهوت زاغ بود به سمت آن خرامید با. صداي نگران و وحشت زده اي اخطار دادم: " لیز!
" .شاید یه مرضی چیزي داشته باشه
اما دستش به را سمت آن پرنده دراز کرد، انگار که اصلا صداي من را نشنیده بود.خانم کارپ مانند مجسمه
.اي آنجا ایستاده بود، صورتش به سفیدي یک روح به نظر می رسید.انگشت لیزا به بال زاغ رسید
.تکرار کردم: " لیز، " یه و سمتش رفتم را او تا عقب بکشم
ناگهان احساسی به نرمی و زیبایی تمام از طریق پیمان وارد ذهنم شد.احساسی آنقدر درست و کامل که مرا
.همانجا متوقف کرد
.سپس، زاغ تکان خورد
.لیزا جیغ ریزي کشید و دستش را عقب برد، و هر دو با چشمان گشاد شده به آن پرنده چشم دوخته بودیم
زاغ بال هایش به را هم زد و سعی کرد روي پاهایش بایستد.زمانی که موفق شد به سمت ما برگشت،
چشمش روي لیزا ثابت شد، نگاهی که براي یک پرنده بیش از حد زیرکانه به نظر می رسید.نگاه آن دو در
.هم گره خورده بود و من نمی توانستم عکس العمل و احساسات لیزا را که از پیمان منتقل می شد درك کنم
.بعد از مدتی نسبتا طولانی، سرانجام به هوا پرید و بال هاي قدرتمندش از را او اینجا دور کردند
.صداي شکافتن هوایی که بر اثر رفتنش ایجاد شده بود تنها صداي باقی مانده در محیط اطرافمان بود
" لیزا نفسی کشید: " اوه خداي من ، چه اتفاقی افتاد؟
" .ترس شدیدم را پنهان کردم و گفتم: " به گمونم آخر زمون اومد سراغمون
خانم کارپ به سمت لیزا رفت و بازویش را گرفت، را او برگرداند با تا هم دیگر روبه رو شوند.آماده شدم تا
romangram.com | @romangram_com