#آکادمی_خون_آشام_(جلد_اول)_پارت_89
.مشروب را بالا نگه داشتم به و آن چشم دوختم
" .فکر نکنم این تأثیري داشته باشه "
" ... به خاطر اینکه توش الکل درست و حسابی نمی ریزند که "
صدایی در میان درختان در همان نزدیکی شنیده شد. من به سرعت جا از پریدم و خودم را بین لیزا و محل
.صدا قرار دادم
" .دقیقه اي در سکوت گذشت تا اینکه او گفت: " یه جور حیوونه رز
اما این به معنی بی خطر بودنش نبود.محافظان و نگهبانان آکادمی استریگوي را ها بیرون نگه می داشتند اما
.حیوانات وحشی عموما خارج از محوطه ي مدرسه دیده می شدند.شیرهاي کوهی، خرس ها
" . او به گفتم. " بیا، باید برگردیم
.زیاد دور نشده بودیم که دوباره صدایی از اطراف شنیدیم و یک نفر جلوي راهمان سبز شد
" .خانم ها "
.خانم کارپ بود
.خشکمان با.زد وجود واکنش سریعی که براي پنهان کردن بطري از خودم نشان دادم اما دیر شده بود
.لبخند نصف و نیمه اي روي لبان خانم کارپ پدیدار شد و دستش را دراز کرد
با خجالت بطري را دستش دادم.برگشت ما و هم بدون هیچ حرفی به دنبالش حرکت کردیم.می دانستیم که
.پیامدهاي بعدي به را جان بخریم
بعد از مدت کوتاهی خانم کارپ پرسید: " فکر می کنید هیچ کس شک نمی کنه وقتی نصف کلاس ناپدید
" بشن؟
" نصف کلاس؟ "
" .تعدادي از شما ظاهرا همگی امروز رو براي جیم شدن انتخاب کردید "
.من و لیزا مدتی راتلو تلو خوران طی کردیم
از وقتی که خانم کارپ مچم را هنگام فرار در آن شب گرفته بود، هیچ وقت اطرافش احساس خوبی
نداشتم.رفتار عجیب و کج خیالانه او ي تأثیر ناجوري روي من داشت، بدتر از قبل.حتی مرا می ترساند.بعدها
نمی توانستم بدون نگاه کردن به علامت هاي روي پیشانی اش به صورتش چشم بدوزم.موهاي قرمز رنگش
اکثر اوقات آن را ها می پوشاند، اما نه همیشه.گاهی زخم هاي جدیدي به آن ها اضافه می شدند، و گاهی
.همان قدیمی ها هم ناپدید می شدند
.صدایی از سمت راست شنیده شد.هر سه نفرمان ایستادیم
.خانم کارپ زمزمه کرد: " فکر می کنم یکی دیگه از همکلاسی هاتون باشه. " به و طرف صدا حرکت کرد
وقتی به محل صدا رسیدیم پرنده ي بزرگ مشکی رنگی را یافتیم که روي زمین دراز کشیده بود.پرنده ) ها
و اکثر حیوانات ( به وجود من اهمیتی نمی دادند، اما اگر به آن ها نزدیک می شدم یا عملی اضافی انجام می
romangram.com | @romangram_com